همینطور که دیرم شده بود، هول هولی دنبال مداد لب میگشتم
مدادی با جلد زنگاری میاومد توی دستم، میانداختم و دنبال مداد فیروزهای بودم
یهو نگاهم تو آینه افتاد به خودم
سربالا گرفتم
توی چشمام زل زده بود. گفت:
تو همیشه از مداد زنگاری استفاده میکردی
به عبارتی رنگ زرشکی خط لبش رو دوست داشتم
زرشکی با تم سیکلامایی و سیکلامایی رنگ روژ لب محبوبم بوده معمولا
یه روز که نمیدونم چرا گم شد و منم از سر ناچاری مداد با پوستهی آبی را برداشتم
زمان غیبت، زنگاری به درازا کشید و از یادم رفت
در تغییر مکان اخیر که از جنوب به شمال خونه تبعید شدم
یه چیزایی دوباره پیدا شده بود
از جمله مداد زنگاری و من که از سر عادت به آبی خو کرده بودم
زنگاری را نشناختم، مگر در مکث بر آینه
فکر کنم از تولد تا حالا همینطوری الکی الکی همه چیز از سرم افتاد
و حالا به چیزی عادت کردم
که از روز اول انتخابم نبود
اتفاقی، گم شدم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر