امروز آسمان ابریست
البته پیداست که قصد نداره بباره و قراره باز بشه
در نتیجه اندکی هم سرد شده و ترجیح میدماز خونه بیرون نرم
abba میخونه
آلبومی که اخیرا در تهران زیاد گوش میدادم
یاد اونجا و شرایط اخیر که میافتم خدا رو شکر میکنم که اینجام
ولی نه اینجام و نه اونجا
اونجا هراسونم و اینجا گریزون
هیچکجا آرامش ندارم
اینجا ندارم ، چون دوپاره شدهام
آدم دوپاره هم حوالهاش به امام غریبه
خلاصه که خیال همه راحت
حال نوشهر مثل خود همیشگیش خوبه و من همچنان گمگشته
این کیفیت ازآن راه نیست، احوال درونی تک به تک ماست
نه بیرون از ما
2: 40 دقیقه
سی ، پنج شیش ساله بودم که اینجا رو ساختم
اونموقع فکر میکردم باید جایی باشه که همه افراد خونواده درش جا بشه
حتا بهفکر اتاق مجزا برای دخترها و شوهرهاشون بودم
فکر میکردم، مگه میشه آدم تنها بیاد بهشت
خب اونوقت هنوز در عصر جاهلیت بودم و مفهوم خانواده معنا داشت
با حساب سر انگشتی هم باز باید الان دخترها بچه هم داشتند
خب من در حیطهی جهالت خودم فکر میکردم
نمیدونستم بچههای الان بهقدری همه عاقل هستند که کسی تن به بردگی و ازدواج به این سادگیها نده
در نتیجه امروز دیدم که چهقدر حرصم دراومده
هیچ کدوم از محاسبات من برای آینده درست نبود
حتا برای خودم که اونموقع هنوز درگیر فکر همسری و آقای شوهر بودم
چند سال دیگه میرسیم به پنجاه و هنوز هیچی
میترسم باورهای الان هم غلط از آب در بیاد و هی همچنان حرصم در بیاد
خلاصه که اینطور بریم، اصلا نمیرسیم
به هیچی
3: 45 دقیقه
این چند روز خیلی به مفهوم تنهاییم فکر کردم
میدونم تنهام و هر روز داره جدی تر میشه
ولی دیگه نمیدونم این تنهایی با چه متریالی پر میشه؟
افسوس که این عمر حتا به قدر شناخت خود به ما زمان نمیده
چون نه گمانم حتا در صد سالگی هم دست بده
خودم رو شناخته باشم
لابد اونوقت هم عقل رو به زوال است و دوباره بچه میشم
خلاصه که هیچی
خوش بحال اونا که میتونه بدون فکر به دیروز یا فردا
از ته دل بخندن و در اینک زندگی را بازی کنند
حتا سکوت درونیم هم کمرنگ شده و ذهن بهم هجوم آورده
این یعنی خیلی بد
بده بد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر