۱۳۹۴ شهریور ۱, یکشنبه

سلام خدا





چه‌طور می‌شه تا آخرش، سر سری و دست دستی چنان بریم که گویی
ابدی هستیم؟
و هنگامی که باور می‌کنیم زندگی و هستی جدی و بسیار هم جدی‌ست
دیگه حتم می‌کنی پشت هر رخ‌داد، حکایتی پنهان نشسته
هیچ سوالی بی‌پاسخ نمی‌مونه و هیچ راهی بی‌انتها
حتمن ته رسیدن‌ها هم هست
شاید در یک زمانی نیازمند باور قدرتی بزرگ‌تر از ذهن‌م بودم
و بعد از کلی کفر و یاس، دوباره به سمت‌ش برگشتم
خلاصه که جمیع وقایع دست به دست هم داد تا در نقطه‌ی کنونی اینک قرار بگیرم
داستان
دیروز در گفتگو با اون‌ور دانوب یه چیزی دست و پا شکسته شنیدم و به‌قدری درگیر دفاع از باورهای خودم بودم
راه نداد برگردم و درست و درمون بپرسم:
ایی که گفتی یعنی چه؟ 
یه پاتولوژی سوای اون‌ها که خبر دارم هم بوده؟
کی گفت که از اول هم داستان بیماریت از نوع خوش‌خیم متمایل به میانه حال بوده؟
اما با ختم تماس 
گویی یک سونامی سهمگین دور خیز کرده و خودش رو محکم کوبیده تو صورتم
تا دم صبح که خوابم نبرد
همه‌اش فکر می کردم، نه‌که فول مونه و ما خواب‌زده؟
بیست‌بار تی‌وی رو خاموش کردم که بیهوش بشم
باز خواب از سرم رفت
مخم قد نمی‌داد به موضوع تازه
اوه‌ یک خروار باور و ایمان و جهانی سراسر معجزه، نمی‌ذاره ما روپا بند شیم
جرات نداریم نفس بکشیم
خواب و خوراک و زندگی رو گذاشتیم و از پی محبوب دویدیم
اون‌همه ترس، لرز، التماس، تمنا، خواهش، من بمیرم‌، منو کفن کردی، من سگ‌تم، می خواهی باور کنی؟ او او
فقط این یه شوخی رو با من نکن و اینا یعنی
از روز واقعه تا الان نزدیک به هشت سال.................... سر کار بودیم؟
اما به کفر رام نمی داد
یه‌نخود تجربه‌ی جادویی  کافی بود به‌جای عمر مونده
دیگه مرگ می خوای برو فلان‌جا
کی دلش‌ می‌آد جایی چنین امن و گرم و .... اینا رو بده و یه دنیای بی‌خدا تحویل بگیره؟
دو رکعت نماز خوندم. یک‌بار سوره‌ی یس خوندم به نیت آرامش
این‌ها قصد ساحری‌ست
یعنی تو اگه یک لیوان آب از پنجره بریزی بیرون و باور کنی بعدش آروم می‌شی
شک ندارم، که جواب می‌گیری
موضوع باور ماست
و این باور و قصد هم آئین و داستان‌های خودش رو داره
نه از باب صواب خواندن و نفهمیدن کلمات عربی
خدا خیر بده ترجمه
موضوع اینه که تو یک‌کاری کنی که باورش داشته باشی
و من کردم
هرکاری که راه داد و آخر یادم نیست کی خوابیدم
صبح هم زودتر از موعد بیدار شدم و این‌بار در خلاء شناور
نه ذهنی حضور داشت و نه خدا و نه هیچی هیچ اصلی و جانبی
من بودم و گوش‌های کیپ و مغز و ذهنی غایب
یه دقه لجم می‌گرفت و دلم می خواست اون آزمایشگاه رو رو سرشون خراب کنم
چه‌طور الکی الکی این همه این بچه عذاب کشید؟ و ...... داستان
تا عصر که دوباره مرتبط شدیم با اون‌ور دانوب و سوال شسته و رفته مطرح شد
و جواب جز اونی نبود که می دونستم
موضوع نظر دکتر آنکولوژی بوده که خصوصی به پزشک مخصوص دخترک گفته:
بابا همه‌شون اشتباه کرده بودن. روزی که اومد با متاستاز و ... داستان
امکان نداشت بکشه تو بری پای اجراش در وین
یعنی چه‌طور ممکنه؟
و همین لحظه بود که خداوند دوباره بال بالا ریزی و زرینی زد و فرود آمد در مرکز خانه
نه که خوشحال شده باشم 
یک وهم تا مرز کفر داشت می‌بردم
و اصلن تاب تحمل جهانی بی خدا رو باور ندارم


۲ نظر:

  1. - " و اینک برخیز ، بر نفس تنگ خود چیره شو
    با روحی که در هر نبرد پیزوز می شود ،
    اگر از بار تن سنگین خود از پا در نیامده باشد.

    آنگاه بر خاستم و وانمود کردم
    که نفسی دارم بلند تر از آنچه در خود احساس می کردم ،
    و گفتم : برو که من نیرومند و بی باکم .
    "
    کمدی الهی : دوزخ ، سرود 24

    درد ، رنج ، غم و اندوه از شما همیشه دور باشد .

    پاسخحذف

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...