۱۳۹۴ مرداد ۲۸, چهارشنبه

شفای عاجل







دیشب تا صبح نشد مثل آدم بخوابم
اول که خوابم نمی‌برد و بعد هم که برد، نه خواب بودم و نه بیدار
از این‌ور تخت به اون‌ورش سر خوردم
صبح هم زودتر از زمان خواب بیدار شدم
یعنی می دونم دیشب خواب کامل نداشتم
به محض بیداری هم متوجه آشفتگی بالشت‌ها و تخت شدم
از قرار تا خود صبح مثل عقربه‌ی ساعت در تخت چرخیدم
اما سی چی؟
ارتباط با اون‌ور دانوب برقرار و مام که اصلن بنا نیست چیزی بخواهیم
و الهی شکر که چیزی هم لازم نداریم که بخواهیم
اما سی چی؟
سی فرشته بانوی مستقر در طبقه‌ی بالا و آقای شوهرش که حسابی کانون ادراکم رو بردن به چند سال پیش
اما داستان
آقای شوهر یک‌سال از من کوچکتر و کانون امتحان
یه پسرک نوجوان بوده که رفته سربازی و البته، جبهه
بعد اون‌جا جراحت‌ و شیمیایی و سپس اسارت به دست دشمن بعثی
بعد از آزادی هم، تاثیرات شیمیایی و دیابت و کلیه‌ی بیمار
حالا این آقای شوهر به‌قدری در رنج آن‌همه و چرا منی ؟ 
که برای من بسیار هم آشناست، موجب شده به بیماری قلبی
امروز بناست آنژیو و شنبه هم عمل نصب باطری
و این پسر خدا مداوم می‌پرسه : چرا من؟
خب راست می‌گه. آدم کم می‌آره
از وقتی یادش هست از در و دیوار براش ریخته. اما نحوه‌ی مطرح کردن سوال خطاست
نمی‌پرسه:
خدایا چرا من رو از اسارت برگردوندی؟
چرا من رو از اون مصائب جراحات و شیمیایی‌  نجات دادی؟
نمی‌گه : خدایا چرا بعد از اون همه دیروزها در اکنون همسر و دو اولاد ژنی و تیزهوشم دادی؟

نه تنها ایشان
که هیچ یک از ما بلد نیست این‌طوری به ماجرا نگاه کنه
همیشه از سر زشتی‌ش نگاه می‌کنیم
به فرشته بانو گفتم:
بعد از عمل خفتش کن و وادارش کن دیگه هی تکرار نکنه چرا من؟
باید زاویه‌ی دیدش رو عوض کنه و ببینه که اوست که در تمامی این مصائب بیرون آمده و در حال زیستن
نمی دونم. من‌هم تا سال ها مدام تکرار می کردم: چرا من؟
بعد که دیدم ، اوه ه ه ه ه ه چه دردهایی در سینه‌ی این مردمان هست که ما فقط پوسته و روی اون رو می‌بینیم
ظاهری دور هم و خوشحال یا در سفر و روبراه
اما از وسط‌ش بی‌خبری‌م که هر کسی یک دردی داره
و ما تنها وظیفه‌مون گذار از ماجراست
با توکل و ایمان
با ایمان به این‌که، من از روح الهی هستم و این‌ها پیش می‌آد تا ما به خودمون رجوع کنیم
با باوری از نو طراحی شده
این‌که من هستم و از اويم، بنا نبوده برای عذاب بیام
ولی از جایی که باور می‌کنیم زندگی کاری جز آزار و داستان برای ما نداره
وا می دیم و به راه کفر و انکار خود گام برمی داریم
من‌که فکر می کنم، خدا هی می خواد توجه‌مون رو به سمت نیروی درونی و ذات الهی‌مون برگردونه
ولی کسی یادمون نداده که از خداییم
یا حداقل از کودکی کسی چنین به گوش‌مون نخوانده تا ایمان و باورمون بشه
در نتیجه به سنگ و پای لنگ و این‌ها وارد پاس کاری واحدهای افتاده می‌شیم


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...