۱۳۹۴ مرداد ۱۳, سه‌شنبه

ساخت و ساز معجزه



بچه که بودم، کافی بود دلم یه چیزی بخواد
همین‌که برم یک گوشه و هی بهش فکر کنم، هی فکر کنم کافی بود
تا خیلی زود صاحب‌ش بشم
خواسته‌هام هم همین‌قدر کوچک بود و تو گمان مبر که بین من و تو فرقی بود
خیر این‌که دختر کوچیکه‌ی حضرت پدر باشی هم موجب نمی‌شد 
پدر خداوندگار همین‌طور بریزه و بپاشه برات
هر چیزی حساب و کتاب داشت و حوالت‌های من همیشه به اینشالله و آخر برج می‌نشست
از همین روی دلی که مدام یک چیزهایی می‌خواست
مجبور بود به تجسم خلاق روی بیاره تا .......... رسیدیم به خواسته‌های دوپایی که دیگه تجسم خالی جواب نمی داد
مانند، ورود عشق به ذهن بچه ای نوبالغ
دیدیم بزرگترها برای هر خواست و نیاز به نذر و نیاز متوصل می‌شدن
ماهم رفتیم به‌کار ساخت و ساز انواع نذورات
تا یه‌جایی هم که ساده می‌گرفتیم انواع نذرها هم جواب می داد
اوه ه ه ه یه دفترچه داشتم برای ثبت نذورات که از دست‌م در نره
یه‌جایی هم رسید که دیگه نذورات هم جواب نداد
رفتیم سراغ عرفان و نخواستن، اصولن
برخی هم به‌کل منکر خدا بودند که شکر پروردگار و به یمن تربیت اساسی بی‌بی
این یک قلم در هیچ‌کجای ذهن‌م راه نمی داد
من باشم و خدا نه؟
او هم کوتاهی نکرد و هرکجا نیاز به معجزات عظیم‌القد بود، دستی از آستین برمی‌اورد و به ما 
معجزه هم داد
نه یکی نه دو تا هر چندتا که واقعن با تمام وجود نیازمندش بودم
تهش هم رسیدیم به باورهای رنگین‌ کمانی
یعنی هنگامی که تو به چیزی از ته دل باور داشته باشی
همون وارد زندگی و دست به کار می‌شه
دیگه از باور حفظ جای پارک گرفته تا ..... هر چند تا که دلت خواست
یعنی همین‌ها هم در زمانی پاسخ می ده که،            باور کنم
درست خواستم و به دل‌م می نشینه
اگر همون لحظه یه نخود شک کنم
تا شب آواره‌ی جای پارک می‌شم
فقط یک شک
شکی خالی ساده
خلاصه که اگر همین‌طوری به ذهن و زندگی  وا بدی و فقط بری
معلوم نیست تهش چی درمی‌آد
خدایا شکر که در تمام هستی، یک خدا دارم 
خدایی نزدیک تر از رگ گردن


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...