از من به تو ای نور دیده، از دبه کسی ضرر ندیده
دبه
از این قانون بزرگ غافل نشیم که شده کار مداوممون
جمعهی گذشته پسر اخوی از فرنگ تشریف آورد و من از دو روز پیشتر
حالم رفت اندرون پیت
میفهمیدم که من میزنم
چرا من نه؟
یه چند روزی رو به مرگ نشسته بودم و زندگی رو بی نتیجه می دیدم
حال خراب تا دلت بخواد
یک کتیبه هم زدم سر در اتاق بهنام دلتنگی
پشتش هم رفتم سراغ کل اصول زندگیم
چرا من این همه تنها؟
چرا و ..... چرا .... و چرا؟
عاقبت با یک تماس از طرف فرشته بانوی طبقه بالا در موقعیتی قرار گرفتم که
لازم بود بهش قوت قلب بدم و چه جایگاهی بهتر از روزگار خودم
زندگیای سراسر معجزه
مانند یک دست غیبی بود
انگار خدا بانوی همسایه رو فرستاده بود برای یادآوری
هنگامی که از حوادث پشتسر مثل میزدم و اینکه همهاش گذشت و تنها
ایمان من بود که به آزمون افتاد .....
به خودم آمدم
که هوی عامو
معلومه چه غلطی میکنی؟
سی چی دبه کردی؟
تو با صاحب خونه عهد بستی
نگفتی فقط نگهشدار و سلامت، دیگه ازت هیچی نمیخوام؟
تو نبودی که توی برف زانو زدی زمین و گفتی:
هر چه دادی ازم بگیر ؛ فقط داغ به دلم نگذار؟
نگفتی تا ابد تنهایی میپذیرم و جفت هم نمیخوام و ... داستان؟
یادت رفت چنی خوشحال بودی که جدایی ختم به هجرت شد تا مرگ؟
بابت همین شرایط اکنون چنی شکرانه دادی؟
چنی سجده کردی ؟
چنی برای سایر منبر گذاشتی که آهای جماعت: باور کنید خدا هست؟
و ......
خب چی شد؟
همهاش یادت رفت؟
تمامش شده عامل بدبختی؟
درد ما همینه که وقتی مشکل حل میشه یادمون میره چه کلماتی از باب عهد بر زبانمان نشست
و کلمه و صوتی که جادویی و خداییست
به این میگن : دبه
و خدا رو شکر که بانو فرشته در اون روز من رو به خودم آورد و توجیهات این ابلیس ذلیل مرده
همهاش باطل شد
در این مواقع خوب فهم میکنم چگونگی میثاق ابلیس با خدا
کاری کنم که تمام امیالم رو آرزوهای خودش بپنداره
و همینکه به کمبود انرژی وا بدم و وارد بازی ذهن بشم
یک آدم بدبخت، فلکزدهی بینوا از تهش در میآد که اصلن نمی دونه معجزه رو با کدوم م و ج مینویسن
به ما میگن:
بشر دبه کار طماع
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر