۱۳۹۴ مرداد ۱۴, چهارشنبه

چرا هی یادم می‌ره؟



هنوز هم گاهی پای منبر شهبازی می‌نشینم
چرا؟
زیرا
یک وقت‌هایی این ذهن دلیل می رده می‌برتم وسط محله‌ی نکبت ابلیس
هی به‌گوشم می خونه:
دیدی عقب موندی؟
دیدی تنها موندی؟
دیدی هیچ پخی نشدی؟
دیدی مردم همه رسیدن و تو نرسیدی؟
دیدی چی شد؟
و الا......................... داستان
و همین شنیدن چند جمله از ایشان کافی‌ست
برگردم سرجام
از خودم بپرسم
نداشتی؟
نداری؟
تنها بودی همیشه؟
عقب بودی مداوم؟ و ............... هزار و یک سوال
از هیچ کدوم زندگی نگرفته بودم
همه‌اش موجباتی داشته که از تک تک‌ش فرار کنم
و این رقص جمعی‌ست که از بیرون نظاره می‌شه و ذهن وارد بازی می شه
به گوشم می خونه:
واااااااااااااااااااای باز تعطیلی و ..... همه خانواده و جمع و .... اینا
من همه اش رو داشتم و یه روز هم خسته از هریک رها کردم
چی موجب می‌شه ما از یاد ببریم که چرا به این نقطه‌ی اکنون رسیدیم؟
من هم داشتم و تجربه کردم
چرا هی یادم می‌ره؟
من هم نخواستم و رها کردم
چرا یادم می‌ره؟
زیرا ذهن من رو همیشه دردمند و رنجور می خواد
من باید مدام در حزغن غرقه باشم تا انرژی مورد نیازش رو تامین کنم
تا ازم تغذیه کنه
زیرا
او فقط و فقط از انرژی‌های دور ریز می تونه تغذیه کنه
و چه انرژی دور ریز است
همان‌که مرا به گذشته و اندوه و ......... تلخ  تلخ می‌رسونه
در حالی‌که آمدم تا خدای‌گونه زندگی کنم
در مرکز شادی و رضایت
فقط تعریف رضایت و شادی عوض شده
دیگه اویی موجب رسیدن‌م نمی‌شی
دیگه اویی باعث بدبختی‌ام نمی‌شی 
دیگه اویی وجود نداره که مدار زندگی بر محورش بچرخه
دیگه مرکز هستی شدم من
ولی چرا هی یادم می‌ره؟
چرا گاهی باور می کنم از سر ترس و بدبختی و ...... اینا کنج خونه نشستم؟
همه اش رفتم و به در بسته خوردم
نه چون من کج رفتم
دری برای باز بودن و رضایت قلبی وجود نداره
نه تنها برای من
حتا برای تو
بستگی داره چنی از خودت و سفر این جهانی توقع داری
به قدر یک پرس چلو کباب؟
یا به‌قدر سفری در خدای گونگی

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...