۱۳۹۴ شهریور ۹, دوشنبه

ببار باران




ای خدا
زندگی یعنی همین روزها
نمی‌دونم این ایام رو این‌طور ستایش می‌کنم چون من رو یاد چیزی می اندازه؟
مثلن ایام نزدیک و خود مدرسه؟
یا اوصلن این‌طور دوستش دارم و داستان مدرسه در قدیم‌ ایام بی‌رنگ‌ش می‌کرد؟
یا شاید چون فصل ورودم به جهان است؟
یا اصولن اگر آغاز مدرسه در این زمان نبود بیش از این دوست‌دارش می‌شدم؟
یا نه ، چون به یاد اون زمان می افتم؟
ولی به گمان‌م هیچ ربطی به درس و کتاب نداشته باشه
زیرا تصاویری در ذهن تداعی می‌شه که بیشتر بازمی‌گرده به چهار دیواری، داخل خونه
به هر حال این روزها وسط بهشت ساکن می‌شم
گو این‌که در گذشته‌ی ما اثری از بیابان زایی و این چنین طوفان‌های پر از خاک نبود
به هر حال هر چیزی که هست
یه چیزی کانون ادراک‌م رو به جای خوش خوشانی می‌بره
نعمت آب از سرزمین دور مباد
و خداوند کشورم را از خشکسالی در امان دارد
ببار باران

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...