به والدهام میگم:
ما که خنگ نبودیم، گم بودیم
بین خواستههای شما و حضرت پدر که عاقبت باید چی بشیم؟
اگر یه ذره وقت گذاشته بودی برای ما وضع بهتر از این بود
میگه:
اینهمه بهت نگفتم: برو فلان کن، یا بهمان و .... ؟
یه نگاهش کردم و دیگه هیچی نگفتم
اما
اگر به گفتن بچهها عاقبت به خیری داشتن
که همه فقط میگفتن و بچهها عمل میکردن و الان همهجا گرمابه و گلستان بود
سیل کن ایی
دست راستت زیر سر من
بابام جان ما هم که این همه خوندیم ، جور واجورشو چی شدیم هاااا ؟
پاسخحذفیادمه در دوره فوق لیسانس چون دانشگاه ها اون موقع کمبود نیرو داشتن
گفتن همه باید بورسیه بشن
ما هم بورسیه دانشکده خودمون و دانشگاه تهران شدیم ،
بعد یه بخشنامه آمد که فقط نفر اول میتونه اگر خواست نشه
ما هم نشدیم و از بورسیه انصراف دادیم
همه گفتن خره این چه کاری بود کردی ؟
گفتم : میخوام کا سب شم
اونم نشدیممممم
اون کاری رو که آدم دوس داره باید انجام بده
من خیلی دوس داشتم نقاش بشم
کتابای زیادی هم در این زمینه دارم
خوش به حالتون
ماشالله
حذفروز حمعه ات بخیر همشهری!
پاسخحذفدروغ چرا! همیشه با خودم میگفتم این تک نوشته ها منو میبره به یه فضا و دنیایی که می شناسمش مثل فضای یه فیلم و کتابی که باهاش هم زاد پنداری دارم- قیلم و کتاب از اون جهت که راوی کسی هست که دوره -اینجا نیست- دستیافتنی نیست - مثل راوی داستان های ریالیسم جادویی- چیزهایی رو روایت میکنه که هم آشنا و واقعی هستند و هم جادویی و راز آلود - اما برای مخاطب جور دیگه هستش- پرسوناژ ها هم همینطورهم غریبند و هم آشنا- با بعضی هاشون مثل بی بی جهان آنقدر نزدیک میشی که بعضی وقتا به خوابت میان و در بیداری باهات حرف می زنند- از بعضی هاشون کینه بدل می گیری و بعضا کارت به دعوا و مرافه میکشه :) ----- خلاصه اینکه بابام جان- شما درطول این سالها یه دنیایی برای مخاطبتون ساختی پر از واقعیت و جادو-هر چند برای خودتون شده تاریخچه لحظات شادی واندوه - از میان سکوت ها بناگاه رازی بیرون میآد - زمان سیال و حس تعلیق آدمو میبره به فضای راز الود اما باور کردنی- همه اینها روی دوش صداقت کلام باور پذیر میشن- انگاری من مخاطب هم دررخ داد این وقایع سهیم بوده ام و بهمراه راوی گاه احساس غرور و گاه احساس حسرت می کنم- این همشهری غربتی شما هم یه قسمتی از ذهنشو وارد این روایات کرده و بی انکه بخواد با پرسوناژها وارد بده بستان انسانی شده- دمت گرم ! بخاطر همه اوقاتی که پای ساختن این دنیا صرف کردی.
پنداری بابام جان اگه این حال و حس شما رو والدهام ببینه
حذفباور میکنه، دکترا چیه از پروفسوری گذشتم
آدم اگه بتونه یک کسی رو
حتا
ماهی سالی
به دقایق خودش اینچنین و با خلوص ببره
حکمن شهرزاد است و داستان هزار و یک من
دروغ چرا؟
نمی دونم جنگ ممسنی بود و اون خداداد خان یاقی که ما خدا رو یادکردیم و
دکان این قلم بستیم
اما همه رفتند و کسی که از بازترین پنجره به من گوش میکند، نی
باز موندم و کم نیاوردم و ناشناخته نوشتم و از گفتنم نه هراسیدم که
این منم
نازپروردهی بیبی