۱۳۸۷ دی ۲۶, پنجشنبه

منه پشت


هر چی اسم تو دفترچه تلفن داشتم مرور کردم
رد کردم و دوباره به خودم رسیدم
دارم خل می‌شم
یک دو سه می‌شمارم
بعد از تلخ بزرگی که تحمل پذیرشش نبود خواستم تلخ را با ترفندی شیرین کنم
شدم راهبة مکتب ندیده
به خودم هزار تا دروغ گفتم
صفحات این بلاگر پر از همین پرت و پلاهاست
به‌خدا الانه که دیونه بشم
مغزم داغ کرده
الکی خودم رو شستم ، داستانی نو نوشتم. اسطوره ساختم که بگم
دیدی تا خود مرگم برد و ولم کرد
اون یه کار مهم دیگری با من داره
همین‌طوری پیش خودم الکی پلکی قدیسه شدم. انقدر که از خودمم، رو می‌گرفتم
هرچی درد و بلا سرم می‌آورد مثل ایوب براش عشوه شتری می‌اومدم که داری امتحانم می‌کنی؟
خلاصه که یه سناریو نوشتم برای نپذیرفتن تمام سه‌های زندگی‌م. فردی یا خالقی
حالا دلم می‌خواد پوست بکنم. یه پوست نو بسازم که برازندة بارهای این زمانم باشه


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...