الهی من قربون هرچی جمعة قدیمیست برم تنا تنا
همون جمعههایی که پر از عطرقورمهسبزی بود و بلاگیریهای سر سفره
سبد سبزیخوردن تازه که زیر آفتاب لب پاشویه منتظره و هوشنگ خان گربة لات محل که با پدرسوخته گیری گذاشت دنبال یاکریم بیچاره و سبد سبزی خوردنها ریخت
کاسههای بلوری ترشی از این سر سفره تا اون سرش یه خط در میون با کاسههای کوچک، گلی، ماست گل میگفتن و گل میشنفتن
رجز خونی خانداییها برای باقالی عصر جمعه سرپل تجریش و صدای ریختن تاس که گاه خوش مینشست
زنداییها تازه عروس و با مداد بالای لب به مدل روفیا که زلیخای اون زمان بود بالای لب یا روی گونه خال میکاشتن و موها فر شش ماهه میخورد
دیگ مسی، بیبیجهان که هر سال به مناسبت فرارسیدن عید به دست سیدمحمود سفید میشد و چلوارهای سفید آب نخورده بهجای دمکنیهای امروزی که عطر برنج دودی و روغن حیوانی به محل میریخت و اسفند بود که بیبیجهان دود میکرد
بچههای خاله جان از درخت رفته بودند بالا و مادرم میخندید
چه مهربان بود
چه زیبا، چه جوان و من چه کودک
و دنیا چه قشنگ
قشنگ به معنای واقعی قشنگ صدای امکلثوم که بعد از فریدالاطرش میخوند و بعد فیروز بود
وای چه روزگاری بود
همون جمعههایی که پر از عطرقورمهسبزی بود و بلاگیریهای سر سفره
سبد سبزیخوردن تازه که زیر آفتاب لب پاشویه منتظره و هوشنگ خان گربة لات محل که با پدرسوخته گیری گذاشت دنبال یاکریم بیچاره و سبد سبزی خوردنها ریخت
کاسههای بلوری ترشی از این سر سفره تا اون سرش یه خط در میون با کاسههای کوچک، گلی، ماست گل میگفتن و گل میشنفتن
رجز خونی خانداییها برای باقالی عصر جمعه سرپل تجریش و صدای ریختن تاس که گاه خوش مینشست
زنداییها تازه عروس و با مداد بالای لب به مدل روفیا که زلیخای اون زمان بود بالای لب یا روی گونه خال میکاشتن و موها فر شش ماهه میخورد
دیگ مسی، بیبیجهان که هر سال به مناسبت فرارسیدن عید به دست سیدمحمود سفید میشد و چلوارهای سفید آب نخورده بهجای دمکنیهای امروزی که عطر برنج دودی و روغن حیوانی به محل میریخت و اسفند بود که بیبیجهان دود میکرد
بچههای خاله جان از درخت رفته بودند بالا و مادرم میخندید
چه مهربان بود
چه زیبا، چه جوان و من چه کودک
و دنیا چه قشنگ
قشنگ به معنای واقعی قشنگ صدای امکلثوم که بعد از فریدالاطرش میخوند و بعد فیروز بود
وای چه روزگاری بود
beat888
پاسخحذفrain666
box111
art007
ari002