۱۳۸۷ دی ۱۶, دوشنبه

تاسوعا دور از چشم ارشاد




بچگی بود و این شبا
شبای تاسوعا و عاشورا که همة سال از ترسش خوف داشتم و غلطی نمی‌کردم
کافی بود تنها بمانم. شمشیرها در هوا می‌چرخید و سرو دست‌ها بریده از یه چیزی شبیه بند رخت آویزون و خون خونه رو برداشته بود
ای خدا این چه دین و مذهبی بود که به قول گلی همه یا کله بُبرن و یا
با هم دعوا دارن
یا دست هم و می‌برن
و یا هم و سنگ‌سار و
آخرشم که باهاس قیامت بشه وهمه وسط جهندمش
پدر در بیاد همگی با هم کباب بشیم


لحظه‌ی قصد

    مهم نیست کجا باشی   کافی‌ست که حقیقتن و به ذات حضور داشته باشی، قصد و اراده‌ کنی. کار تمام است. به قول بی‌بی :خواستن توانستن است.    پری...