مدیونی اگه فکر بد کنی
ولی باب اطلاع بگم ساعت چهار صبح و رفته بودم بخوابم، اما یهچیزایی یه وقتایی ساده تر از تصورت خواب و
ازت ساعتها دور میکنه
یه حس، یه یاد یه خاطره، شایدم فقط یه نیاز؟
بعضی چیزا رو بعضی آدما خودکشونی برات کنن ، نمیشه
اما یهو با یه چیز کوچیک همهچیز تازه میشه، نو یا ................ تو میگی اسمش چیه؟
گاهی شبا همین وقتا اومدم اینجا نوشتم
خیلی ساده، لری، بیریا نوشتم، دلم بغل میخواد
یه بغل ساده و پاک که بهم یادآوری کنه، اطمینان بده، هنوز دوست داشتنی هستم
امنم و تنها نیستم
اما امشب یه جور دیگه است
بذار اصلا از اول بگم که چی شد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر