از وقتی لباس بلند سورمهای با بادکنکهای رنگی، دوازده سالگی، خانة پدر را در اندرونی، مادری بهتن کردم.
و همینطور که تصویر بلوغ انارم در حوض سبزکاشی دایه قد میکشید
موهای بلند تابدارم را به عشق قراری به شانه میسپردم که، در جهاندگر بسته شده بود
میثاق عشقی کهن درعطر، جاودانگی و یگانگی هستی
عطرش از هوس عاری و خاطرش عزیز و گرامی
از تاکستانها میگذشتم
بوتههای بلند ذرت شاهد کمالم بود که چطور،
قد کشیدم و به زنانگی رسیدم
رسیدم بیآنکه پیشترک مادر به گوشم زمزمه کرده باشد
زن موجودی مقدس، زن پاک ، زن عشق است
صفاست
تا قدم به لب پرچین رسید
لب گزید
آنسوی پرچین هیچ چیز نیست
دنیا همان رنگیست که من ندیدم
همان معنایی دارد که من تجدید و رد شدم
بشین آنسو تر، جز مرگ هیچ نیست.
من نرفتم. تو هم بمان
و من همچنان اناری ترک به انتظار تمنای، باد ماندم
تا شاید روزی دستی فوارة خواهش چیدن
شود
و همینطور که تصویر بلوغ انارم در حوض سبزکاشی دایه قد میکشید
موهای بلند تابدارم را به عشق قراری به شانه میسپردم که، در جهاندگر بسته شده بود
میثاق عشقی کهن درعطر، جاودانگی و یگانگی هستی
عطرش از هوس عاری و خاطرش عزیز و گرامی
از تاکستانها میگذشتم
بوتههای بلند ذرت شاهد کمالم بود که چطور،
قد کشیدم و به زنانگی رسیدم
رسیدم بیآنکه پیشترک مادر به گوشم زمزمه کرده باشد
زن موجودی مقدس، زن پاک ، زن عشق است
صفاست
تا قدم به لب پرچین رسید
لب گزید
آنسوی پرچین هیچ چیز نیست
دنیا همان رنگیست که من ندیدم
همان معنایی دارد که من تجدید و رد شدم
بشین آنسو تر، جز مرگ هیچ نیست.
من نرفتم. تو هم بمان
و من همچنان اناری ترک به انتظار تمنای، باد ماندم
تا شاید روزی دستی فوارة خواهش چیدن
شود
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر