از اولی که شناختمش یه نه میگفت صد تا نو
یه هان میگفت چلتا یس
یه پاش اینجا بود و پای دیگرش وقت خواب ینگه دنیا
دلش که میگرفت میرفت دبی خرید میکرد بلکه دلش، واشه
خیلی که میگرفت، میرفت سویس تیو هتل خودش رو حبس میکرد گم شه
شوهر اولش که خیر ندیده گوربهگور شه، کلی پول و زندگیش رو سال اول عروسی برداشت و رفت خارجه گم شد.
خانوم هم تا همین پارسالا ندیدم
که
زیر بارون دیدمش، تو خیابون دیدمش
مثل لیلی بود و من به چشم مجنون دیدمش
هیچی ازش نمونده بود و داشت دوباره ازدواج میکرد.
اما ایندفعه به تلافی اوندفعه با یه عاقله مرد جا افتاده که خب انصاف داشته باشیم از تیپ و قیافه هیچی نگم که شب معارفة داماد مو سفید، خوش تیپ، مامان. فک همة دوستان را چسباند به پارکتای کف اتاق
ولی لیلی کجا؟
این بابا طاهر شوریده و حیران کجا
فرداش به دو سوت احضارش کردم. گفتم: مونی خر نشی یهوقت
آقا از ما گفتن و از مونی نشنفتن
تا امشب که بر حسب اتفاق طبق معمول دیشبهای گذشته ما در این شاهراه حوادث فرهنگی و دوستانة مدرس جنوب به شمال و اوج ترافیک غروب
عین جنون و ...................خودت بگیر بیا متن پایین
تا حوصلهات سر نره
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر