میایستم، در بیابان فریاد میزنیم، کجاستی ای مدینة فاضله؟
عصر طلایی آدمییت بود شاید
ببین چه به سرمون آوردن؟!!!! همینطور ذره ذره از ذات از فطرت، دور شدیم
من ترسیدم
رفتم دوباره برگشتم
نه که این جهان کاذب و مجاز اهمیت یافته باشه
اما بعضی آدمها واقعا ارزش اهمیت و احتیاط رو دارن و من بهخاطر اونها مجبور فکر کنم
دوباره برگردم و سیستم را روشن کنم، دوباره سیگاری و چای و.... بی شک ننویسم باز خوابم نمیبره.
همه بچگی رو دوست داریم، خاطراتش زیباتر و معنای" اهمیت " درش حقیقت داشت. چون عاری از ذهن قضاوت گر بودیم
مجبور نبودیم راجع به مسئولیت تصمیمات و عملکردها فکر کنیم
چون بلد نبودیم قضاوت میشیم. قضاوت میکنیم. شعار ندم. غیر از این بود پا به نت نمیگذاشتیم
یک کلام نمینوشتیم، عکس بهانه نمیکردیم
مگر وقتی، دوست داشته، باشیم
دوست داشته ، بشیم
خیلی ساله بلد نیستم از ترس حرف نزنم. اما بلدم هستم. توضیح بدم. دوستان خوبم رو حفظ کنم تا بیخوابی بیگاه شبانه سر به ناکجا نزند و خدایی نکرده دوستانی در صدد رفع مشکل و پیشنهادات برای بیخوابیهای من بشن و به دردسر نیفتاده بشن
همینجوری، جوری، شوخی شوخی زبون انسان، بشر، آدم کوتاه شد
از طبیعتم چیدم، خودم را پنهان کردم، با آیدی خندیدم تا بتونم فقط خودم باشم و باشم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر