۱۳۸۷ بهمن ۸, سه‌شنبه

بی همگان به سر شود بی تو؟


سبب گر بسوزد، مسبب تو هستی
سبب ساز این جهان تویی
مثل سبب ساز بیداری من در این سحرگاهانی که هنوز به سپیده نرسیده
به این لحظات می‌گن، ایام پیش از سحر
تاریک‌ترین لحظات، پیش از صبح است
به هر شکل و به هر عنوان هنوز نخوابیدم و همه‌اش زیر سر این جناب داریوش اقبالی و ترانة ازتو ست که من و با خودش برد به ایام نوجوانی
نمی‌دونم چه حکمتی بود که هر کی عاشق می‌شد، داریوش گوش می‌کرد
یعنی اصولا داریوش و عاشقی می‌طلبید
البته نه برای عشق‌های این زمانی. مال همان‌زمانی هاست که در اوج عشق گوگوش و جادة چالوس
در هجر و سوز داریوش و پشت شیشه بارون تماشا کردن
حالا یادم نیست در فصول غیر بارانی ما چه گلی به سر می‌گرفتیم
خب دیگه یادی تازه کردیم از شباب و آن‌چه گفتد و دانی
آقا بدجوری دلم عشق می‌خواد
غلط نکنم اگه چندروز دیگه این شیدایی ادامه پید کنه
نه گمانم دیگه آدم بشم

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

زمان دایره‌ای

     فکر کن زمان، خطی و مستقیم نباشه.  مثلن زمان دایره‌ای باشه و ما همیشه و تا ابد در یک زندگی تکرار شویم. غیر منطقی هم نیست.  بر اصل فیزیک،...