۱۳۸۶ فروردین ۲, پنجشنبه

تکلیف عید


یادش بخیر بچگی
عزیز دردونه مادر بزرگ بودم و نوه عزیز فامیل. از طریق مادر جان من حاکم بودم و دنیا به کامم بود.

مادر بزرگ فراموش کرده بود که جاودانه نیست و من می‌مانم و واقعیت تلخ زندگی که تنهایی است
یادمه عید هفت سالگی بود
اون‌موقع‌ها تکلیف عید بی معنا بود. 

بهتر بود می‌گفتیم جریمه‌های عید. 
تاوان شادی!
معلم روز آخر سال امریه صادر می‌کرد که باید چند دفتر چند برگ برای جریمه‌های عید تهیه کنیم.
خدابیامرزه خانم جان را که سه روز مانده به سیزده بدر عروس‌ها را بسیج می‌کرد تا تکالیف من را با خط‌های خرچنگ قورباغه جعلی بنویسند. 
وای که چه حالی داشت. 
من تو حیاط می‌چریدم و زندایی‌ها از ترس مامی شوشو مشغول مشق نوشتن

۲ نظر:

  1. هه هه!!!
    خیلی بامزه بود....
    دم مادر بزرگ گرم...
    مامان بزرگ منم خیلی منو دوست داره ..خب نوه یه اول خونوادشونم....
    اما خب...نمیشه الان تلافی کنم ....دعا کن براش حالش خوب نیست:(( :((

    پاسخحذف
  2. مرسی خاله..برای همه یه دعاهای قشنگت...

    از خاکستری یه خاک تا ابی اسمون هفتم....عشق برات دعا میکنم و اندازه یه خدا شوق زندگی....

    پاسخحذف

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...