۱۳۸۶ فروردین ۲, پنجشنبه

تکلیف عید


یادش بخیر بچگی
عزیز دردونه مادر بزرگ بودم و نوه عزیز فامیل. از طریق مادر جان من حاکم بودم و دنیا به کامم بود.

مادر بزرگ فراموش کرده بود که جاودانه نیست و من می‌مانم و واقعیت تلخ زندگی که تنهایی است
یادمه عید هفت سالگی بود
اون‌موقع‌ها تکلیف عید بی معنا بود. 

بهتر بود می‌گفتیم جریمه‌های عید. 
تاوان شادی!
معلم روز آخر سال امریه صادر می‌کرد که باید چند دفتر چند برگ برای جریمه‌های عید تهیه کنیم.
خدابیامرزه خانم جان را که سه روز مانده به سیزده بدر عروس‌ها را بسیج می‌کرد تا تکالیف من را با خط‌های خرچنگ قورباغه جعلی بنویسند. 
وای که چه حالی داشت. 
من تو حیاط می‌چریدم و زندایی‌ها از ترس مامی شوشو مشغول مشق نوشتن

لحظه‌ی قصد

    مهم نیست کجا باشی   کافی‌ست که حقیقتن و به ذات حضور داشته باشی، قصد و اراده‌ کنی. کار تمام است. به قول بی‌بی :خواستن توانستن است.    پری...