از کله سحر گشنگی تا غروبش به خیلی چیزا میارزه
شاید کار قصد باشه؟ و شاید زیر سر رشتههای اراده که داره
با گرسنگی مبارزه میکنه و تو یهجوریت میشه... یا هرچی؟ به من اوناش خیلی هم مربوط نیست
اما
اون دقیقههای نود
بین دو زمانی غروب
که مرز و عبوری از جنس
دلرعشهست
اندکی هم تو مایههای
غش و دلضعفهست
و اینا
هنوز داری میلرزی،
به سجده میری
عامه پسندش اینکه،
فشارت داره سرپایینی میره و افت قند خون و ........ اینا
اون وسط دو زمانی
مثل این که
بعد از این همه انتظار که
باورت از سرم رفت
یهو دروازهای کیهانی،
کوفتی
زمینی
دریچهای
یه چی باز بشه و
تو
از در، در آیی
مام بعد، کلی روزه داری
بشینیم سر سفرهی افطاری...
هان؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر