۱۳۸۹ شهریور ۱۴, یکشنبه

یه چیزایی داشتیم




فکر کردی ما چرا معتاد این مهپاره ها شدیم؟
یک چیزی که چه عرض کنم خیلی چیزها یا کم داریم و
یا هیچ نداریم
باور کن دارم حرف جدی می‌زنم
یادمه بچگی‌ها ما انواع تراپی داشتیم. ناخواسته فرهنگی، هر چه که بود یه چیزایی داشتیم
حتا ساده‌تر از حوض کاشی
ماهی قرمز، انار ترک خورده، گلدان شب بو
نزدیک تر از رف و آینه
یا جعبه‌ی قرآن بی‌بی
مناظری که زندگی ما را ترسیم می‌کردند
کامل مي‌شدیم و در نتیجه اعصاب ندارم و دپ شدم و تنس و یا استرس دارم
در بخش محاوره‌ای ما نه جا نداشت و نه معنا
آقا به یکی می‌گفتی برو روانپزشک، چشم درمی‌آوردن که : جد و آبادت روانی شدن
اما تا دلت بخواد چیزای حوشگل‌مزه داشتیم
سبدهای قطار شده‌ی انواع سبزی
هفته‌ای چندبار خونه را از عطرها مهربانی پر می‌کرد
یه چی مثل عطر برنج آبکش، روی سبد چوبی
یا قطار گوله‌های سیاه ذغال که روی سردی زمستون خط می‌کشید
حتا، انگورهای که بی‌بی به نخ می‌کشید
تا کشمش تنقلات شب چره‌های زمستون بشه
همین، خود شب چره.
کلی گپ می‌زدیم.
می‌خندیدیم، دایی‌جان محمد با قابلمه رنگ می‌گرفت
من روی کرسی می‌رقصیدم
اگه بخوام همه‌ی چیزهایی که اون‌وقتا بود و حالا نیست رو بشمارم
نه تنها من
بلکه اونایی که اصلا ندیدن یه‌جوری می‌شن




هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...