۱۳۸۹ شهریور ۱۲, جمعه

من حیوووونی و بی‌گناهم




همین‌که قصد می‌کنم، چشم می‌بندم، بلکه بشه یک لحظه خودم را جای اون ننه‌مرده‌هایی بذارم که
در شیلی در اعماق زمین گیرکردند
مقدور نمی‌باشد
حتا تصور زوری تو خونه موندن هم برام غیر قابل تحمله. چه به چندین هفته و بی امکانات اولیه‌ی زندگی کنم.
اگه من در این تجربه گیر افتاده بودم، دو حالت داره
یا به بیرون نمی‌رسید و چت می‌شدم و بل‌که حتا می‌مردم
یا با این باور که ،
حتما، حتما، حتما این تجربه را لازم داشتم. وگرنه که این کائنات بی‌نظیر و بی‌همتا که کاری را بی‌دلیل انجام نمی‌ده؟
اینم باز دو انشعاب می‌شه
یا مثل ماجرای تصادفم، بعدش جو گیر نور الهی و اینا و مثل جناب خر به اطرافیان
به رایگان کولی می‌دم
یا می‌زدم تو کاسه کوزه‌ی خدا که ،
چرا بین چند میلیارد آدم من باید اون تو گیر افتاده باشم؟
خلاصه که این خدای طفلی هرکاری بکنه
ازش طلبکارم و من حیوووونی و بی‌گناهم

لحظه‌ی قصد

    مهم نیست کجا باشی   کافی‌ست که حقیقتن و به ذات حضور داشته باشی، قصد و اراده‌ کنی. کار تمام است. به قول بی‌بی :خواستن توانستن است.    پری...