۱۳۸۹ مهر ۱, پنجشنبه

پریا رضوانی





کلاس اول من  با این‌که به عصر تخته‌ سیاه گچی می‌رسه و سرشکل گچ گرفته تا خونه رسیدن
نه بذار از اول‌ش بگم
امسال نمی‌دونم کدوم صاعقه باعث شد اول مهر کلاس اول دوباره سازی بشه و من توجهم را فقط به یادآوری اون روز بدم
خالی از لطف و نتیجه که نبود، شک نکن
حتا اگه مال عصر پارینه سنگی
 هم یه چیزایی یادت می‌آد. 
مثلا این کشف مهم من بود اصلا چیزی یادم نمی‌آد جز تاریکی و حس خفگی
از کودکستان جهان‌کودک که خودش عالمی داشت رفته بودیم تو کلاسایی که بیست بچه درش چپیده بود. همه یک تیغ با کت‌ها سورمه‌ای رنگ
حب بالاتنه‌ها رو می‌دیدم ، اونام یادمه
زیر میز در خاطراتم نیست
و خانم معلمی که از طول و عرض برای من با  قصه‌ی هرکول برابری داشت
اون کنارا یه بدبختی اندکی شبیه خودم دیدم که اولین دوست هم‌کلاسی زندگی من شد
به اسم پریا رضوانی
تاثیر کلاس اول را داشته باش که البته تا پنجم با هم دوست بودیم
ولی نه جون جونی
ناخودآگاه اسم پریا  شد، پریا به یاد پریا
خلاصه که شاید اگه مانتوهای رنگی به تن داشتیم
کلاس اول هم خاطره‌ی زیبایی داشت
من که هیچ حس خوبی در خاطراتم نداشتم
خدا منو ببخشه که نه در نوباوگی شعور،  رندی داشتم نه در اکنون تا گور
به‌قول آقا مجید  ظروفچی، 

ای... چشی تر کردیم. ثوابش برسه به داش حبیبم 







هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

زمان دایره‌ای

     فکر کن زمان، خطی و مستقیم نباشه.  مثلن زمان دایره‌ای باشه و ما همیشه و تا ابد در یک زندگی تکرار شویم. غیر منطقی هم نیست.  بر اصل فیزیک،...