۱۳۸۹ مهر ۳, شنبه

هم‌محلی، سلام





به همگی سلام
به به چه روز خوبی. چشم ابلیس کور و دندش هم نرم
که حسابی از خودم راضی‌ام
وقتی خوب کارم می‌آد،اصولا آدم بهتری هستم. مثل مواقعی که عاشقم
با دنیا مهربون ، با گذشت، دوست داشتنی و خیلی چیزهای دیگه که اگه بنویسم شما می‌فهمید الان چی‌ها که ندارم و اینا
دو روزه حسابی حس این آشپزخونه  رفته زیر جلدم. انقدر بگم که تا 4 صبح می‌نوشتم
نمی‌دونم شاید در زندگی قبلی نویسنده و در اتاق پشت میز صندلی لهستانی یک گوشه‌ی دنج و همراه صدای سماور می‌نوشتم  که می‌تونه شبیه فضای این‌جا باشه؟
 این‌جا نوشتنم می‌آد. خوب هم می‌آد و روان،  هم.
حالا ایراد کجای اتاق‌های  کجه که توی اون همه فضای گله گشاد و دهن پرکن‌های اتاق کار و اینا کارم نمی‌آد ولی این‌جا بله

شاید بره به سمت حس امنیت و گرمی که   آشپزخانه‌ها داره و حتا 
شاید زیر سر صدای کتری روی گاز باشه؟
باور کن زندگی از همه‌ی این‌ها ساده تر و مبهم تر، هم. 
به هر حال که 

شنبه،  سلام
هم‌محلی، سلام
هم‌کلاسی ، سلام
هم‌سایه ، سلام
هم دل، سلام
هم گل، سلام
سلام به زندگی که وقتی مهره‌هاش سر جاش نشسته همه چیز خوبه و
من آدم بهتری می‌شم
خدایا این حس رضایت در لحظه را از  آدم‌ها نگیر
که تنها و غریبیم در زمین
هم‌محلی‌ خانه‌ی دلت، کوچه و محله‌ات آباد، سبز و شاد
پر از عشق، بی‌قید شرط
رنگین کمان مهرتان  مانا
مهرهاتان جاودان

لحظه‌ی قصد

    مهم نیست کجا باشی   کافی‌ست که حقیقتن و به ذات حضور داشته باشی، قصد و اراده‌ کنی. کار تمام است. به قول بی‌بی :خواستن توانستن است.    پری...