۱۳۸۹ شهریور ۳۱, چهارشنبه

باز مدرسه‌ام دير شد




اون زمونا از روز تولدم بيزار بودم چون بهم مي‌گفت: هفته‌ي ديگه بايد بري مدرسه
چشم‌تون روز بد نبينه
از همون روز گريه مي‌کردم تا اول مهر
باور کن
بخصوص در ايام دبيرستان که بين يه عالمه دختر غريب افتاده بودم و حس مي‌کردم قرار اين ها جميعا حالم رو در ازاي رذالت‌هاي دوره‌ي دبستان و راهنمايي بگيرند
تازه اونم کي‌ها
اراذل اوباش دبيرستان‌مرجان خيابان کاخ
آخ
يادش بخير چه روزهاي خوبي که بيهوده رفت
الان چي بدم، برگردم به دوره‌ي دبيرستان؟ يا راهنمايي!
آخ
همه ي زندگي شد آخ
از وقتي دخترها از مهر مدرسه‌اي خلاص شدن و تمام سال يه درسي دارن.
خيلي حاليم نمي‌شه کي اومد کي رفت
اينم شد يکي از روزهاي خدا
کاش زود زود همه روزا برگرده به روزهاي خدا


مهرتان رنگين‌کماني

مهرورزان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...