۱۳۸۹ شهریور ۱۰, چهارشنبه

مهم ته داستانه



بی‌خود نیست ان‌قدر دوست دارم، سراز دهات‌های ایرانی در بیارم
یه چیزایی هست که در هیچ عبور زمانی دوست نداشتنی نمی‌شه
دیروز تاحالا در تونلی گیرافتادم
یادمه وقتی هشت ساله بودم، بی‌بی‌جهان اولاد جوزان و ملایر، چشم به جهان خاکی بست
مویه و سوگواری را به سبک لری تجربه‌ی نزدیک و قابل لمس داشتم
از اون به بعد بشر متمدن شده بود و در آخرین خبر نزدیکم، برادر ارشد، بی‌اولاد بود که در مراسم ختم و شب هفت‌ش همه درباره‌ی اخبار سیاسی و .... با هم به گپ و گو بودند
فکر می‌کردم، طفلی برادرم. اگر یک دختر داشت، ببین الان این‌جا رو روی سرش می‌ذاشت
و همه می‌فهمیدن، ناصر خان مرده
خب شیکی و تمدن و گل و شمع سیاه با گل‌های خداد تومنی کجا و
بیا و ببین برگشتم به هشت‌سالگی
ایی بچه‌ها و فامیل آقای کیانی، هنوز با اتوبوس از ملایر می‌آن و هر سری که می‌رسن
روله روله‌ام گویان . وی. گفتن و دست‌ها را در هم چرخواند و بعد صورت و گیس کندن
دیروز خودم شاهد دو ورژن مقیم تهرانش بودم
ببین اصل‌ش که تازه از راه می‌رسند و از توی خیابون شروع می‌کنند.............تا
هنوز از خونه‌شون شیون و واویلا به گوش می‌رسه
همه محل فهمید یکی رفته، که برای جماعتی مثل هیچ‌کس نبوده
و بغض داغ آخرین جمله‌ای که یک ماه پیش بهش گفته بودم به شیوه‌ی هولوگرافیک جلوی چشمام قرار گرفت
گفتم: من و ببین دختر حضرت پدر. سکته‌ای و شیکسته پیکسته. تنها
شما هنوز تاج سری
سروری و بچه‌هات مثل پروانه دورت می‌گردن، نازت رو می‌کشن، برات بال بال می‌زنن
مهم ته داستانه
تو کجایی؟ منه دختر عزیز بابا کجا، تنها افتادم.
وای خدا اهل هیچ مدل سوگواری نیستم
اما این مدل در همسایگی منو بدجوری به نتیجه‌ی زندگی و چرایی‌ش چسبونده


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...