برخی آدمها موجودات غریب و غیر قابل تحملی برایم هستن
نشون به اون نشونه که سالهای دور داشتم همچی بفهمی نفهمی دل به یکی از همونا میبستم
که به راز بزرگ رسیدم
اینکه ، هرگز نمیتونم دل به موجودی ببندم که از شدت خودباوری انقدر ورم کرده که هر لحظه ممکنه بترکه
و این قشر عدهای نیستند مگر قشر هنرمند و اصولا اهالی دیار هنر
یعنی از خود باوریشون آدم دلش میخواد بالا بیاره « با عرض معذرت » و من که با انرژی خودخواهی سرناسازگاری و مبارزه دارم ، خیلی ساده است به یک حرکت از روی صفحهی زندگیم پرتشون کنم اونور
یعنی نه صرفا اهالی قلم
هر کی زیادی برای خودش کارت تبریک و تحسین میفرسته
حالم را بهم میزنه و می دونم مثل شیء آلوده به رادیواکتیو میتونه هر جا که پا میذاره را آلوده کنه
در جملات از کلمات کلفت استفاده کردن و به دیگران القاب مخوف دادن و به سادگی به سایرین بیاحترامی کردن
حتا حق جناب فردوسی نیست
کو تا مایی که در این گودال سانسور گیریم و حرفی هم داشته باشیم جایی برای گفتنش نیست
کی میتونه دل به موجودی ببنده که فکر میکنه همه،
همه چیز را میداند و مجالی برای ابراز عقیده و حرف و سخن برای کسی نمیذاره و یه درمیون پروندهای به رخت میکشه که من آنم که رستم بود پهلوان
روی صفحه فیسبوکشون هم تو لیستی میبینی از افتخارات کهن که بوی نا گرفته
مثل جملاتی که همچنان ابزار کارشان است
مشکل این دست آدم هم اینه که در یک نقطه متوقف میشن
یعنی همونجایی که یکبار برای شون کف زدند؛ دیگه اشتیاقی برای حرکت به سمت جلو یا بالاتر ندارند
» مثل برخی بانوان که در سنین 50 سالگی همچنان همان مدل سی سالگی خود آرایی میکنیم»
می اندیشند که همه حرفهای گفتنی دنیا را گفتند
بهقول آقای کیائیان « نشر چشمه » حرف نگفتهای نمانده. کتاب ننوشتهای نمانده
حرفی تازه بزن تا دلمان باز بشه
البته اگر حرفی ناگفته هنوز هست
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر