۱۳۹۱ دی ۱۸, دوشنبه

بدو بدو عزیز جان





از وقتی ما رفتیم به جرگه‌ی سالکان در یک چیز خوب ماهر شدیم
انکار
این یک قلم چنان درم جا گرفته و ریشه دوانده تو گویی دندان
لیستی که هزاران سال تهییه شده و مهر تابو خورده، مام باهاش می‌ریم به سمت انکار
آخرین باری که با خودم جدی بودم و جدی هم قرار گذاشتم فکر می‌کردم تعاریف تازه‌ای برای توافقات قدیمی سالکان جستم
مثلا که ، مادری
رفت در لیست نیازهای اجتماعی و فریبی برای فراموشی راه آزادی
و مام همین‌جوری هی نگاهش کردیم و هی از دخترا فاصله گرفتیم
هی براشون کف زدیم و تشویق‌شون کردیم مثل خودمون در این چرخه گیر نیفتن
هی گفتیم: بدو بدو عزیز جان که این راه و سرنوشت توست
می‌خواهی از ایران بری؟
ای جونم. عزیزمی. بفرما... تو فقط بگو چی کم داری؟
رفت و هی گریه کرد. مام هی به روی خودمون نیاوردیم که مادریم و اخم کشیدیم به‌هم که : 
یعنی چی اون‌وقت؟ بجنگ برای تغییر سرنوشتت
یا اون یکی با مدل‌های خودش و هی با خودمون و در آینه پز می‌دادیم که:
عجب مادر آزاده‌ای که کارهای قدیمی‌ها و والدین خودش را منسوخ می‌دونه
خلاصه که هی ما رفتیم جلو و هی دورمون خالی شد و موندیم وسط پوست گردوها با یک عدد شانتال......... و اینا
چند روزه اون جوراب استارلایت از انبار سر زده بیرون
یه چیزهایی درونم خوش نیست
درونم غوغایی برپاست و نمی‌دونم جز مرگ چی می‌تونه به این سرگشتگی‌های بشری خاتمه بده؟
ولی این مرگ برای منی که در باورهام پس از پایان زندگی‌ ادامه‌ای نخواهد داشت، 
بهشت و جهنم عوام درش تعطیل و راه میانبری نیست
مگر در حال که زنده‌ام
پس مرگ می‌شود حکم دشمن بزرگم، ذهن مکار ابلیس
که جز اندیشه‌ی خودکشی، قتل، تجاوز و نابودی وی‌ را هنری نیست


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...