مگه میشه عمر ما همینطور بره و همان شکلی باشیم که ده، بیست سال پیش بودیم؟
اگر باشی، شک نکن که به همه عمرت خیانت کردی
مگه میشه از صبح تا شب کاری تکرار بشه که همیشه کردیم؟
میشه نقطهای به خودمون ایست بدیم؟
نه
یعنی برای من که این بوده
همان هزار سال پیش که متارکه کردم با خودم عهد کردم به بیراههی بطالت نرم
و هر سال چیزی تازه یاد بگیرم که ترکیب عادتهام بهم بریزه
خب آره. چرا که نه؟
مگه درختیم که یک نقطه و یک شکل ثابت بمونیم؟
نه بهخدا
مثلا:
دو سال پیش در رنگ آمیزی خونه تخصص گرفتم. البته پس از رنگ دو خونه. کاملها هم رنگ روغن و هم آکرلیک
هم چلک و هم تهران را نقاشی کردم
سال گذشته به یادگیری انواع پخت شیرینی و مربا و خشک کردن انواع میوه و سبزی سپری شد
البته به یمن قصد هجرت پریا
امسال هم نوبت آبرنگ و باید هر طور شده کاملش کنم
یعنی قصدش را کردم
مگه میشه در هیچ نقطهای توقف کرد و گفت: همین قدر کافیست؟
میشه بیمصرف بود و گذران عمر را تماشا کرد؟
میشه دربرابر مشکلات خم شد و وا داد؟
نه بهخدا نمیشه. این همه از سرمون گذشته ولی رفته
جز خاطره چیزی ازش برجا نیست. حتا سفر پدر و زندگی ادامه یافت
میشه همینطور انرژیهای خلاق خرج ذهن بشه بیاونکه تبدیل به ماده بشه؟
همهی این هاست که از بشر امروزی موجودی آشفته ساخته
وا دادن به تیرگیهای راه
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر