۱۳۹۱ دی ۱۳, چهارشنبه

بازم مدرسه‌ام تعطیل شد




خداوند،  زندگی‌مون را تعطیل نکنه که از این تعطیلی‌ها زیاد دیدیم
بچگی‌ما که آسمون ایران هنوز فیروزه‌ای بود باید شب تا صبح ذکر و دعا می‌گرفتیم تا بل‌که معلم محترم
ماشینش پنچر بشه، 
مریض بشه،
 خانمش بزاد یا خودش اگه موردی داشت بار را زمین بذاره
اونم هر روز، از وقتی اندکی شکمش بالا می آمد
 هر روز دعا می‌کردیم،  بزاد
خلاصه که یه بلایی سر یکی بیاد تا کلاس تعطیل بشه
اما تعطیلی مدرسه هرگز در سابقه‌ی مدرسه رفتن‌ ما نبود
همان‌طور که محاوره‌ی اعصابم خرابه و عصبی ، افسرده، دپرسم و ....اینا برای‌مان کاملا بیگانه بود
زمستان‌ها سرد می‌شد، بیش از حالا
برف می‌آمد تا نزدیک زانوها
 باز با این‌حال باید می‌رفتیم مدرسه
وقتی حیاط مدرسه را می‌دیدی هم تمام اذکار شب گذشته از یاد می‌رفت
و می‌دویدیم به بچگی کردن
حال مردم بد نبود و انرژی‌های منفی از کوچه‌های شهر به آسمون پر نمی‌زد
زندگی با شادی هر روز تکرار می‌شد
این تعطیلی‌های این دوره زمونه حرص آدم را حسابی در می‌اره
تازه هیچ کس هم شاد نیست
کسی آزاد نیست
معلمین در مینی بوس چپ می‌شن
مدارس خود به خود آتش می‌گیرن
و ...... امیدوارم این‌ها فقط زیر سر اتفاق باشه
نه که دعاهای سال‌های دور که اکنون به اجابت نشسته

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...