۱۳۹۱ دی ۲۱, پنجشنبه

میهمان ناخوانده







همینه، هر موقع به شرایط وا می‌دم ناخودآگاه باهاش می‌رم
هرگاه هم که قصد می‌کنم تغییرش بدم، خب تغییر می‌کنه دیگه
می‌دونی اوه ه ه ه من از عصر میهمان‌های ناخوانده تا حالا تنها بودم
خیلی باید آدم احمق باشه تا این‌همه وقت به انتظار ر به ر معجزات بیرونی بشینه
یه وقت جوان بودیم و نادان در حالی‌که اداش رو در می‌آوردیم از همه عالم دانا تریم
در نتیجه خواب‌های غریبی هم می‌دیدیم به‌جای رویابینی با شیخ کاستاندا
رویاهای عجیب ستاره بارونی داشتیم
هی من عروس می‌شدم، هی پشیمون می‌شدم 
باز عروس و باز پشیمون تا یه جا تقش دراومد
فهمیدم اونی که من لازم دارم یه سرپرست خانواده است
که هم مشکلات خونه را حل کنه، هم به امور اقتصادی مدیریت کنه، هم برای من یه آقای شوهر گوگولی مگولی باشه و بتونه جبران تجربه‌ی اول را هم بکنه، هم کاری به کارم نداشته باشه و واسه خودم از این جاده به اون جاده بپرم و ....
از همین چیزا
 آچار فرانسه‌ی چهار فصل
حالا که عادت کردیم همه‌اش رو خودمون انجام بدیم و سرگرم باشیم
در نتیجه
میز چیدم، شمع روشن کردم و مثل خانم‌ها در حال گوش دادن به اخبار من و تو 1 شام میل کردم
بعد چای و اندکی تی‌وی و شکل آدم‌ که شدم، دلم وا شد
فقط من برای من
من برای تو یا تو برای من
مسخره است، یعنی تجربه‌ی من به بیشترش راه نمی‌ده
 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

زمان دایره‌ای

     فکر کن زمان، خطی و مستقیم نباشه.  مثلن زمان دایره‌ای باشه و ما همیشه و تا ابد در یک زندگی تکرار شویم. غیر منطقی هم نیست.  بر اصل فیزیک،...