ذهن من شبیه انبار رختخواب پیچ بود،
اما درواقع در ذهن چیزی جا نمیگیره و فضایی برای تلمبار سازی اطلاعات نداره.
عملکرد ذهن همانند ویروسیست که در هارد پرسه میزنه
و دستچین میکنه
میره سراغ اطلاعاتی که موجب اندوه و پرت انرژیمون میشه
ذهن از پرتیهای انرژی تغذیه میکنه
مثل لاشخور پرسه گرده بیشهها
و هر چه غمگین، خشمگین یا سرشار از کینه و نفرتتر میشیم، برای ذهن بهتر
با یادآوری فلان تجربه و رجوع به زمان گذشته، در صدم ثانیه انرژی مضاعفی مصرف میشه
1- برای حرکت کانون ادراک در زمان و رسیدن به گذشته و همان خاطره
2 - برای تجربهی دوبارهی احساسی تلخ که یکبار در قدیم تجربه شد ولی من دوباره در الان بهیاد میآرم و دردم میآد
همون قسم خاطراتی که از ترسش زورم میآد مرور کنم وبا اینحال میکنم
نباید شلنگ انرژی را بگیریم پشت سر
داستان من و ذهنم هم همینه اون به راحتی و با اجازهی نسلهای آغازین که سیب نوشجان کردند
شبانهروز در هاردم ول میگرده و توسط تجارب گذشته گلولهبارانم میکنه
منم تنها راه نجاتم تخلیهی اطلاعات از هارد دیسکه
یعنی تا پوستت کنده نشه مثل من و از دماغت درنیاد وا نمیدی به مرور
مال منکه اینطوری شد
تا اینک لحظه به لحظه زندگی کردیم اما همهی لحظهها به یاد نمیآد
مگر نقاط برجستهای که دراونها مقداری ویژه انرژی حرام کردیم
کاری که ناخودآگاه همه انجام میدیم، یادآوری گذشته و دلسوزی برای منه بیچاره
با مرور به اون زمان میریم و تصویر و نقش خود را درش میبینیم،
با دم انرژیهای بهجا مانده را برمیچینم و در بازدم
تاثیرات منفی را به همان گذشته پس میدیم و چون در مرور، آگاهانه اقدام به بازبینی وقایع میکنیم
غافلگیر نمیشیم، احساساتی یا خشمگین نمیشیم و شاهد گون
انرژیها را از خاطرات پس میگیریم
ویروس در هارد پاک و تازه دنبال چیمیتونه بگرده؟
از همان وقتی که قصد به مرور میکنیم، انرژیها برای ذهن بد طعم میشه و دوست نداشتنی
بیشک بعد از مدتی میره سراغ یکی که آمادهتر برای غمگساری باشه تا من
در انبار خالی فضای زیادی برای سکوت باز میشه
سکوت هم دروازهایست به سوی حقیقت من
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر