۱۳۹۱ دی ۱۸, دوشنبه

I'M NO BODY





دیروز از اول صبح تک پریا به برجکم اصابت کرد و به ناگاه کلا تخلیه‌ی انرژی شدم
تو گویی رو به موت و کار کشید به بستر و بیماری و تب و لرز
این وسط‌ها هم همشیره که نه
 چی بگیم به خواهری که از پدر یکی‌ست اما شیر مادر تو را نخورده؟
هم شیره که نه،  هم ریشه تماس گرفت و از مراسمی خبر داد برای بزرگ‌داشت پدر توسط همشهری‌های گرام در هتل فلان تهران
خیلی اصرار داشت که بیا و از من که: نه خواهر جان حالم خوش نیست
و از همان‌جا مرض من چندین برابر شد
به حدی که از هوش رفتم
نزدیک غروب از خواب پریدم و داشتم به سمت غسال خانه می‌رفتم که دوباره خواهر جان زنگ زد که بیا بریم و باز از من نه
با خودم نشستم و خفتش کردم که: تو که این همه عاشق پدری چرا نه؟
و همان وقت بود که زیر لب اعتراف کردم:
نه تفرش و نه همشهری‌ها را بی‌پدر نمی خوام و از اون مهم‌تر این‌که:
اگه برم دوباره این منه لعنتی می‌زنه تو کار تورم و نمی‌شه جلوش را گرفت
لاکردار حالی‌ش هم نمی‌شه که گیرم پدر تو بود فاضل از فضل پدر تو را چه حاصل؟
این مدلیه دیگه. 
عمری پز حضرت پدر را دادیم و زیر پامون که هیچ حتا انگشتای پای خودمون هم ندیدیم
کم هزینه ندادم برای برداشت این منه لعنتی
دو سال بیمارستان و هم‌چنان حمل عقبه‌ی همان ماجرا
اون همه ژان‌گولر بازی در چلک و مرور و کلی پوستم کنده شد تا دست از این ولد اون والد بزرگ بودن بردارم و اعتراف کنم
من هیچی نیستم که نه هیچ‌کی نیستم . 
منه من هیچ غلطی نکرده که به‌خاطرش باد به غبغب بندازم
و اصلا هم که کرده باشه، قرار نبود این‌کاره باشی و .................... خلاصه که تا آخر شب که به همان حال خفن رفتم به بستر
و نیمه‌های شب بود که با حالی خراب و هزیان گونه تکرار می‌کردم
می‌رفتی دوباره بی‌چاره می‌شدی و یکی درونم می‌گفت: نه. خره یادواره‌ی پدر بود
کلی اون‌جا تحویل بازر و براتون کف می‌زدن و ............................... دوباره خوابم می‌برد تا صبح که این اتفاق بارها تکرار شد
با چیزهایی درونم درگیرم که جایگزینی برای‌شان ندارم
چون قرار به تهی شدنه نه دوباره از عادات بشری پر گشتن
و این چنین است که درحال مرگ بخش دیگری از منم هستم
منی به نام مادری، فرزندی و افتخار پروری و چنین شد که بیمار شدم
نه سرما خوردم نه جاییم درد می‌کنه و نه هیچ علامت بالینی دارم اما سخت بیمارم
به امید مرگ این قالب بشری که جز دردسر برام چیزی نداشت
 فقط خدا کنه هنگام مرگ دچار دردی عظیم تر از این نباشم که زندگی را به هیچ باختم و ازش چیزی نفهمیدم به امید آزادی که حقیقت نداشت  
اما همین‌که می‌بینم دو بخش متفاوت در وجودم به جدال برخاستن خودش جای امیدواری‌ست که هنوز چیزهایی هست که نمی‌دانم، از جمله نحوه‌ی آزادی





هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...