۱۳۹۱ دی ۱۳, چهارشنبه

عصر طلایی



زمان ما، نه که فکر کنی ایران باستان. 
همین چند سال پیشا که انگاری همین پری‌روزا بود، روابط تعریف و حد و مرز داشت حتا در اوج شیکی
یعنی بی‌حدومرزش را می‌شد در محدوده‌ی خیابان جمشید مشاهده کرد، نه این‌ور تر
دخترام یا تو راه مدرسه عاشق می‌شدن یا از پشت پنجره بازم نه بیشتر
کلی طول می‌کشید تا اون دیگری هم بفهمه یه چشم هر روز لمس‌ش می‌کنه
کلی هم طول می‌کشید تا پسر داستان پا پیش بذاره، چند بار دختره در حین آب شدن قند توی دلش، غمیش بیاد و نازکنه
اوج‌ش می‌کشید به چند تا سینما یواشکی
 دور از چشم خانواده و همسایه،
هفتا محل اونور تر و اوج دل‌دادگی‌ش  یه حب انگور تو،  یکی من قد می‌داد
نه کسی با کسی می‌خوابید.
 نه اصلا جرات‌ش بود که کسی بهش فکر کنه، منجر به فرار از خونه بعد سفر به جنوب و در نهایت خیابان جمشید می‌شد.
 و در نتیجه روابط در مسیر سالم پیش می‌رفت
تریپ دانشجویی هم کاخ‌جوانان و پیست‌های اسکی و با کلاساش دیسکو، که البت به سن ما راه نداد و حسرتش موند به دل‌مون. هم این فیلمای بالای هیجده سال که به خودمون وعده داده بودیم: یه روزم نوبت من می‌شه و ....
نخوردیم نون گندم، دیدیم دست مردم


فیلم‌های هالیوودی‌شم که از اول آرتیسته همه کار می‌کرد تازه پنج دقیقه مونده به آخر یه لبی رد و بدل می‌شد پیش از the end  .
الان اول فیلم، دوتایی از اتاق خواب در می‌آن تا باقی فیلم رو سر سلامت به در آرند
الحمدا... که دیگه فصل رمانتیک هم به‌سر رسیده و هیچ داستانی کسی را احساستی نمی‌کنه، که کسی دلش عشق بخواد 


مهپاره نداشتیم، 
اما یک تی‌وی سیاه و سپید مبله بود که با احترام روش برودری دوزی ابریشمی پهن بود
شب‌ها اهل خانه به دورش جمع می‌شد
این وسطا سر به سر هم می‌ذاشتیم میوه می‌خوردیم و جمعیتی بودیم
شب‌های جمعه و شوق یک قیلم سینمایی در هفته
 یا سریال مک‌میلان و همسرش
ظهرهای جمعه و آبکش‌های  برنج کنار حیاط و 
صدای خنده‌های شیرین بچه‌ها که از هر خانه‌ای به‌گوش می‌رسید« مثل قصه‌هاست، نه؟
 بیچاره ما... که دیدیم و از خواب پریدیم»


 

خیابونامونم این‌طوری گشاد و فراخ که تو گویی هرگز پایانی نداشت
و خلوت
درخت‌ها عظیم‌ جثه و بلند که تا نزدیک آسمون می‌رسید
آسمان فیروزه‌ای
 و گاه گاهی صدای درشکه‌ای شنیده می‌شد که از گذر رد می‌شد
 بیشتر ماشین‌ها نو و خوش‌رنگ بودند

خلاصه که اگه بدونی نسل ما از عصر چه افسانه‌ای به این خاک ذلت نشسته


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...