اتفاقی از وسط اتاق میگذشتم که از کنار چشم خودم را بر آینهی عظیم کنسول دیدم
ایستادم و چنان آهسته که گویی دارم مچ میگیرم به سمت آینه باتردید چرخیدم و چند قدم نزدیکتر
من و میگی؟ خانوم خانوما.... موها مثل مرحوم حوا پریشون دورم ولو
لباس تنم شل و ول به نوعی زار میگریست .... یه چیزا که بهتره بیش از این آبروی بدبخت رو نبرم
بلافاصله بهیاد جملهای از شیخ کبیر خوانماتیوس افتادم که به دونا سولداد گفته بود:
همیشه موهات رو پشت سرت جمع کن. باعث میشه جوانتر بهنظر بیای
خیلی بهش فکر کردم و رسیدم به کشیده شدن مو توسط گیرهی سر و در نهایت صورت
بعدها که بیشتر عقلم رسید متوجه شدم که حتا میتونست بگه یه سنجاق قفلی بزن به موهات
باز همون کار را میکرد
تا موهای بلند بلندم جمع میشد به همه این مراحل قصد و باور و ..... اذا اراده شیعا یقول له کن فیکون و اینا ... فکر کردم
یعنی قصد کردم خودم را جمع کنم و به تصویری برگردم که همیشه مورد پسندم هست
بهقول حضرت خانم والده
یه خانم باید لیدی باشه
مام که اونموقع عقلمون نمیرسید بپرسیم چرا مضاعف؟
مام لیدی شدیم دوباره یک موزیک خوب و چای تازه مثل همیشه
زندگی تو سهم منی، به هیچ بهانه از دستت نمیدم
تا هستم با سرور زیست خواهم کرد که زندگی در هر شرایط جشنیست سراسر شادمانی
البته برای اونایی که به منه بیچارهشون وا ندن
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر