۱۳۹۳ بهمن ۲۱, سه‌شنبه

رنگ من




تابستان گذشته اخوی گرام از طبقه‌ی ششم نقل مکان کرد به طبقه هم‌کف
و به دلایلی تا هنوز نرفتم خونه‌ی جدید
ولی منتظر یک طرح خوب بودم که برای خونه‌ی تازه براش یک تابلو بکشم
زیرا که بر خلاف خونه‌ی من که یک نقطه‌ی خالی روی دیوارهایش نیست
خانه‌ی اخوی هیچ از این اخبار نیست
نه چون من گدام که منزل خانم والده پر از کارهای منه
زیرا
اخوی هر کاری رو برای نصب روی دیوارنمی‌پسنده
القصه
که اخیرا جشن پایان تحصیلی در کالج پسرش برپا شد و عکس‌ها  به فیسبوک اخوی راه یافت
بالاخره دیروز فراخوان دادم بیاد بالا
آمده و کار نیمه رو دیده کلی ذوق کرده
می‌گم: اخوی جان.
رنگ‌های من معلوم و غیر از اون دستم به رنگی نمی‌ره
حالا شما بگو چه رنگ‌هایی دوست داری؟
حیرون نگاهم می‌کنه
نه که فکر کنی از هنر سردر نمی‌آره
همان سال‌هایی که من می‌رفتم منوچهری؛ ایشان هم خر کش کرده بودم کلاس نقاشی
اما خب از قرار خیلی تعلق‌خاطر به رنگ و خط نداشت که نیمه رها شد
حالا
به بوم نگاه می‌کنه و بعد به من، فقط از چشم‌هاش می‌خونم ذوق زده است
ولی،
 تو بگو کدام رنگ؟
خودت می‌دونی. گرم باشه، نارنجی و قرمز داشته باشه و ....
آخرش افتاد گردن خودم
منی که جز نیلی رنگی به چشمام نمی‌آد
تا من باشم وسط کار از کسی نظر نخوام
ما فقط عادت کردیم دوست نداشته باشیم
وقتی به دوست داشتن می‌رسیم
واقعن نمی‌دونیم چه چیز رو دوست داریم
ولی حتم داریم چه چیزهایی دوست نداریم

از دیشب سه دوره رنگ گذاشتم پشت این دو و دوباره برداشتم
تا ابد هم به رضایت نمی‌رسم
زیرا قرمز و نارنجی رنگ من نیست

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...