امسال عجیب بهیاد سالهای دور هستم و بیست و دو بهمن
نه دورتر از انقلاب که در محدودهی جنگ
جنگی که واقعن حق این ملت خواب آلوده بود
مثل یهجور دستمزد از باب انقلاب بیربط و بیوقت
حالا
یکی از اون دفعاتی که صدام تهدید کرده بود تهران رو با خاک یکسان میکنه
شبونه و به همت مادر بزرگ و عمهی بچهها بالاخره کل خانواده راهی جاده تفرش شدیم
اونم توی اون سرما و برفهای معروف تفرش و جادهاش و گردنهی معروفش
اهل بیت من بود و اهل بیت پدر بچهها
ما بودیم و جادهای که چشم درش چیزی نمیدید
کولاک و .... جنس جور
هر چه در زندگی بلد بودم در اون سفر با هم تجربه شد
نصف شب وقتی رسیدیم فکر میکردم وارد بهشت شدم
یعنی باورم نمیشد هرگز به تفرش برسیم
و بالاخره رسیدیم و همان شب صدام میگهاش رو خالی کرد در جادهی تفرش
الان که به همهاش فکر میکنم تازه فهم میکنم که زندگی یا روح با چه زبان زنده و آشکاری با جماعت حرف میزد
و ما بهجای شنیدن بهش نام بدشانسی و اقبال آب رفته می دادیم
روح چه چیزهایی که در اون سفرهای تفرش از ترس بمباران برابر چشمم گذاشت بود و درک نمیکردم
فقط به فکر نجات دخترها بودم
خیلی سال بود فراموشم شده بود که بیست و دو بهمن چه برما میگذشت
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر