دهسال پیش
یعنی ولنتاین سال 83 در همین صفحات مجازی بود که شروع به زر زر کردم
برای ولنتاین
اون زمان با نام کیمیاخاتون مینوشتم
از یک هفته مانده به موعد مقرر بهقدری شیون و فقان کردم که:
ای عشق چهرهی آبیات پیدا نیست که سرو کله یکی به اسم قندعلی پیدا شد
رفت تو کار ما و این دل بیصاحاب
که :
چیه؟ چهخبرته؟
چنی عشق عشق میکنی؟
دلم بههم خورد. حال تهوع گرفتم.
مام بسکه خانم نکردیم بگیم:
بهتو چه عامو. کی زورت کرده صبح به صبح بیای اینجا
رفتیم دکتر و دل رو درآوردیم و جاش باطری گذاشتیم بلکه خیال عالم و آدم راحت بشه
و همینجا بود که گلی متولد شد
اما از همون وقت انگاری این پیچ دل ما زنگ زد
رفتیم تو کما
یهمدت گفتیم برای کاستاندا
مدتی هم برای خدا
زمانی اندوه زندگی راه نمی داد
از یهجا هم که دیدیم سنه داره میره بالا
که خلاصه ما بهکل عشق و عاشقی و ولنتاین بازی و اینا رو گذاشتیم کنار
یادش بخیر زمانی که اگر به دلدادهای فکر نمیکردم، روزم شب نمیشد
اعتماد بهنفسم می افتاد کف آسفالت و زندگی وا میرفت
و مگر میشد حتا تصور کرد، روزی بیعشق نفس بکشم؟
بیعشق خوابید و بیدار شد و وارد کارگاه شد
نشون به اون نشون که ده سال تمام کارگاهم فقط خاک خورد
چرا که بیعشق کارم نمیاومد
یعنی من تنها بیشوق و انگیزهای کار کنم؟
پس کی بعدش برام کف بزنه؟ کی بگه: باریکالله
حالا سوال امروزم اینه:
عشق دروغ بود؟
تقش دراومد؟
ناامید شدی؟
همهی مردمان زمین بد بودند؟
تو دیگه آدم ندیدی؟
سنت رفت بالا؟
یا چی؟
عقل رس شدم
فهمیدم عشق تا زمانی هست که همه چیز دور از دسترس است
این نظر توسط نویسنده حذف شده است.
پاسخحذفالبته از عشق مورد نظر من تا عشق مورد نظر مولانا از زمین تا آسمان راه است
حذفاین نظر توسط نویسنده حذف شده است.
حذفاگر همچنان همان آدم قدیم باشم
حذفیا دیروز به امروز خیانت میکردم
یا امروز به دیروز
و من تنها در امروز حقیقت دارم
یک زمانی عاشق تنیس بودم و پاتوقم امجدیه. ولی هزار ساله دستم به راکت نخورده
پس خبر سوخته و وابستهی زمان میشه