۱۳۹۳ بهمن ۲۴, جمعه

درآستان جانان



همین‌روزهاست که شانتال کل تجارب و آموخته های من و
 جناب مولانا و کارلوس خان کاستاندا و .... به زیر سوال ببره
آن هنگام که حال من  بعد از هفده بار جراحی طی دو سال،  روز به روز به سمت وخامت می‌کشید تا ورود به کما و ...
یعنی بعد از تمام اون‌ها که چهار چنگولی مونده بودم روی تخت
تنهای تنها. به فکر افتادم که چرا این وقایع تمومی نداره و هی کش می‌آد
برآن شدم آستین بالا بکشم و برم دنبال چراش
استاد پشت استاد، کتاب بعد کتاب، راه از پس راه
القصه که به این نتیجه رسیدم کل‌هوم لوس بازی‌های خودم و ذهن ذلیل مرده و .... همسایه‌های دست راستی
 و دست چپی، دیده ندیده، شنیده، نشنیده . واینا موجب احوالات آن روزگارم شد
ما افتادیم به قصد جد دنبال رفع معایب
و افتادیم به جان کل زنانگی‌مون که رفته بود زیر سوال
خلاصه که پس از یک و نیم دهه رسیدیم به نقطه‌ی آرامش 
دیگه نه دلم چیزی می‌خواد و نه کسی 
نه از تنهایی به فغان و نه در پی آدمی و خلاصه که فهم کردیم زندگی بی دوست خوش‌تر است
حالا که به کشتی نجات و آرامش نشسته‌ایم به لطف خدا
این یک وجب سگ کل آموزه‌هایم رو برده زیر سوال
صبح بهش گفتم: خانم ، شما که موکت داری، تخت داری چرا می‌شینی روی فرش
رفته قهر تا حالا
کافیه لحنم کمی تند بشه
می‌ره قهر تا ساعاتی خبری از شانتال خانم نیست
یا نشستی وسط فیلمی و نقطه‌ی هیجان، به یورتمه خودش رو می‌رسونه بهم که سرش رو بذاره روی زانوم که
نازم کن
خیلی چیزهای دیگه هم دلش می‌خواد
البته نه از اون چیزها که در کودکی عقیم شده 
احساسات لطیفی که ما به نتیجه رسیدیم اضافه و محصول ذهن ذلیل مرده است و ریختیم دور
نتیجه این‌که از صبح رفتم به فکر 
همسایه‌های بالایی، همسایه‌ی زیری. صدای جارو برقی
صدای خنده‌های بچه‌ها
آمد و رفت میهمان و ماجرای زندگی که از شر همه‌اش راحت شدم
یعنی راحت شدم؟
چرا هنوز دنبال چرا و آیام؟
چه‌طور به مقایسه برآمدم؟
واقعن در این نقطه هستم چون راهی نداشتم
چون به این نقطه رسیدم
باورش کردم؟
راه برای من دل داشت؟
یا از سر ناچاری و شاید ترس این‌چنین تنها شدم ناگاه

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...