از خیلی زود شروع کردم به فهم دلتنگی
یعنی هر آشنایی و هر آغاز حتمن پایانی داشت
بیبی رفت و بعد پدر رفت و ... الی تا هنوز و تا رفتن من
اما دلتنگی از سر رفتن به سفر ابدی هم توجیح منطقی داره و قدر و اندازه
در نهایت باید زندگی ادامه داشته باشه
اما نوع دیگر دلتنگی از جنس کسان غایب و نزدیک به جان و تنه
مثل دلتنگی برای بچه
دراین رشته از دکترا گذشتم و زدم برای پرفسوری
یعنی وقتی هنوز خیلی زود بود شروع کردیم به جدا سری و میپنداشتم بدون اونها حتمن خواهم مرد
و تا جایی که آموختم
این قصهای بوده که نسل به نسل دست به دست گشته بود
همون مادرهایی که بنا بود در دوری فرزند کباب بشن
راه خودشون رو رفتن،
بچهها بزرگ شدن و داستنانها چنان محو و کمرنگ شده که جز خاطری رد پایی نمونده ازش
بیست و سه سال تمرین برای اینکه دلتنگ نشم
برای اینکه یاد بگیرم،
عشق یعنی
همین لذت از رشد او
در دوردستها
در دل باغبان
قند آب میشود
وقتی که درخت
از خودش بالا میرود
راههاتان هموار
جادههاتان سبز
دلهاتان بس فراخ
حدود 8 سال پیش اخرین امتحانشو که داد بردمش لندن ثبت نام واین جور چیزا ، خونه گرفتم و چند ماهی مادرش بود و بعد اومدم و هر چند وقت میرفتیم و می امدیم .داداش بزرگش که 9 ماه دوم نیاورد و اومد . براش معافی تحصیلی گرفتم ، میتونه بیاد ولی این سه سال که سفارت تعطیله نرفتیم و اون هم نمیاد . هر چند روزانه چندین ساعت صوتی و تصویری با هم هستیم و من هم ذاتا ادم تو داری هستم ، ولی دلتنگی بر زبان امد ، اونها مال خودشون هستند و خاطراتشون برای ما . همشون هر جا هستند پیرروز و تندرست باشن .
پاسخحذفعشق به اولاد تنها عشق جهان است و از نوع بسیار خودخواهانه
حذفما بچه ها رو نمی تونیم دوست نداشته باشیم چرا که از ما هستند
و دوست شون داریم زیرا از ما هستند
از این روست که حقیقی ترین عشق رو می شه با فرزند تجربه کرد
تو فقط بخند
باقی ش به من مربوط نیست
تو فقط شاد باش
دل من راضی ست
برخلاف عشق تن تنی که کافیه طرف بخنده
باید چشماش را درآورد که بی ما خندید