۱۳۹۳ بهمن ۱۴, سه‌شنبه

بانو والده



بعضی حرف‌هاست که نمی‌شه از برخی افراد شنید و همین‌طوری رفت
مثلن این‌که وقتی حضرت بانو والده برای نصیحت صدات می‌کنه طبقه دوم، دو حالت بیش‌تر نداره
یا هنوز فکر می‌کنه بچه‌ای یا کاری کردی که در این سن و سال هم نمی‌گنجه
القصه که ما همیشه بودیم، بانو والده نیز هم
ما همیشه تک یا سه کار می‌کردیم و بانووالده شاهد همه‌اش
اما
بذار این‌طوری بگم
موضوع: رویا بینی، شهبازی و کاستاندا با هم
زمان: بعد از چندین هزار ساله‌ی عمر تاریخ
نمی‌دونم چندتا دفتر رویا بینی دارم. شاید برای هر سال یکی؟
نمی‌دونم از چه‌زمان ماجراهای من  رویا درهم شد، انقدر یادم هست که در اولین رویای آینده‌ای که در خاطرم هست
هنوز دوازده سالم تمام نشده بود
حالا
القصه
بانو والده بسی‌ دل نگران است که:
من خیلی به‌شما فکر می‌کنم؛ بخصوص از باب موضوع  کاستاندا
یا جدیدن هم که شهبازی
همون بهتر که دیگه گوش نمی‌دی.

سیل کن آمار من.
 از طبقه پنجم تا دوم به روز و بانو والده هم فهمیده دیگه شبانه روز گوش نمی‌کنم
ای خدا قربون حکمتت که این بانو والده همیشه از همه چیزما سردرآورده
جز چیزهایی که واجب بوده سردربیاره

خلاصه که نتیجه ماجرا این بس که از صحبت‌های بانو حسابی از دیروز آشفته شدم
تک کار می‌کنم؟
ایی که دیه مادرمه. ایی که دیگه بنا نیست الکی انگ بهم بچسبونه
داستان چیه؟
آیا من واقعن ترسیده‌ام؟
هزار سال وحشت و هراس
از چی؟ از مرگ؟

بانو والده‌ی من درک نمی‌کنه که:
- چرا شما زیادی این قسم را جدی می‌گیری! همه یک روز آمدیم و روز دیگر هم خواهیم رفت
پدر شما رفت، والدین من هر دو رفتند و روزی هم من خواهم رفت
تا هستی زندگی کن

بعد تنم یخ می‌کنه
بانو والده است.
شوخی که نیست.
برای من همیشه بانو والده بوده و تا ابد خواهد ماند
یعنی فقط منم که این‌طور جدی به رفتن فکر می‌کنم؟
آیا فقط منم که حضور خدا را در وجودم باور دارم؟
آیا فقط من آینده رو در رویا می‌بینم؟
آیا همه با این زندگی دنیایی شادن؟
من نیستم؟
نبودم؟

بی‌راهم نمی‌گه.
خودم هم در تمام عمر کسی رو این همه دنبال ماجرا ندیدم
حتا یک نفر رویا بین هم ندیدم
حتا اون شیخ بهمن در مشهد که شکمش جلوتر از خودش وارد اتاق می‌شه هم هرگز ترک زندگی نکرد
حتا نمی دونم شرایطی که من دارم در چند درصد مردم دنیا مشابهت داره؟
یا اصلن داره؟
وقتی تو خودت تنها باشی، می‌شه بگی همه قاطی کردن و تو عاقلی؟
و یا مگر می‌شه کسی هم‌چون من رفتن را باور داشته باشه؟
اصلن اسم این زندگی چی می‌شه؟
اگر همه چیز بعد از تجربه‌ی مرگ آغاز شده بود، می‌شد گفت که از مرگ اساسی ترسیدم
یا بهتره فکر کنم از اول با نقص ژنی به دنیا اومدم؟
کی این همه معجزه رو در زندگیم تعریف می‌کنه؟
یا اون همه بلا
خلاصه که از دیروز حسابی ریختم به‌هم


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...