تو از همه چیز راضی هستی؟
از جایی که هستی؟
کاری که میکنی؟
همسری که داری یا نداری
جایگاه اجتماعیت؟
وضعیت اقتصادی؟ و ....
از من اگر بپرسی همون لحظهی اول میگم:
معلومه که نه
یعنی تا چندین صده همین بود، از هر چه که بود و نبود شاکی میشدم و
تمام کاستیها به گردن انواع موج مثبت و منفی، طرز قرار گرفتن ستگاران
حسودان، بدان و ... هر چی که راه داد موجب شد من اونی نباشم که باید میبودم
این یعنی نتیجهی سه ساعت گفتگو از تهران به وین
مذاکرات منه به علاوهی او
تمام دیشبم به این گذشت که بهش ثابت کنم
آرزوها و خیالات رو بریز دور
تو الان هر چه که هستی نتیجهی جوهرهی وجودی خودته
منم اگر هر چی نیستم هم از باب همون مرض است
و از اینی که هستم قلبن شاد و راضیام
هر روز با خودم درگیر نمیشم که مسبب که بود که من در مرکز آرزوهایم نیستم؟
آرزوهای من همین بوده
وای خدا
چی میشه اگه هیشکی کار به کار آدم نداشته باشه و من از صبح تا شب فقطی نقاشی کنم
به من چه ریاضی و عربی
بهمن چه درس و مکتب
من فقط دلم نقاشی میخواد
ولی هزار سال رفتم و اومد به همه بد و بیراه گفتم که نذاشتن من به آرزوهام برسم
آرزوی من چی بود از بچگی؟
اینکه با خیال راحت فقط نقاشی کنم
و پریا چه؟
او هم آرزویی نداشت جز اینکه کسی صداش درنیاد تا بتونه روزی هفت هشت ساعت پشت سازش بشینه
بعد چی میشه که نیمهی راه متوقف میشیم و از خودمون میپرسیم:
من برای چه هدفی به دنیا آمده بودم؟
گردن هیچ کس نیست
ما در نهایت همان شدیم که بودیم باقی همه در تصورات ما از زندگی دیگران است
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر