۱۳۹۳ بهمن ۱۳, دوشنبه

توکل به خدا





از وقتی داستان آلرژی و نفس تنگ و سر پر درد پیش‌آمد دیگه جرات نکردم
پیش پیش سفارش بوم بدم
گفتم نه که پول دور بریزم
پولکی نیستم‌ها، ولی بنا باشه همه عمر مراقب باشی که در پدری و مادری کم نیاری
مجبور می‌شی به یک قرون دو زاری که خرج می‌کنی برای خودت توجه کنی
وگرنه کی باید هزینه، از شیمی درمانی تا  پیانو « بوزن دورف‌» رو تامین کنه؟
سی همین خودم رفت در صف و پشت پریا یستادم
نه‌که گدا وار زندگی کنم. امکان نداره روح نتونه از پس هزینه‌های خودش بر بیاد
و من از آغازین خلقتم پذیرفتم، روحم نه یک جسد
در نتیجه الهی شکر زندگی در گذرانی خدای‌گونه است هر دم
اما
در منطق‌م جا نمی‌شد برم دوباره چندتا بوم سفارش بدم در جایی که نمی‌دونم وقت دارم بکشم یا نه؟
و این فقر امکانات ذهنم رو در تنگنایی سخت گیرانداخته بود
البته ذهن خلاق و سپیدم نه اون ذلیل مرده‌ی مکار هرزه گرد که فقط محله‌ی تاریک ابلیس رو بلد شده
کلی طرح می‌آمد و می‌رفت و کنج صندوق‌خانه‌ گیر می افتاد و همان‌جا موند
از همه‌اش باحال‌تر کار مشیانه بود که خورده بود به کوچه بن‌بست
بعداز آبی نیلی بیشترین کاربرد رنگ‌م آلیزارینه
یه نوع قرمز آلبالویی مایل به جیگری دور از سیاه
که تم اصلی کار مشیانه و ریواس‌هاست
هفته‌ی گذشته رفتم منوچهری یکی برام قایم کرده بود
اما اونم نبود. از دسته‌ی رنگ‌های شفاف است و پدردرآر
ومن این رو نمی‌خواستم زیرا باید رنگ حجیم بهم می‌داد
و منم با دل‌مردگی در پی اتمام کار بودم
تا دیروز که محموله‌ی نادیده به خونه رسید
من کل لوازم مربوط به رنگ روغن آقای انوش رحیمی رو خریدم، بی‌اون‌که دقیقن بدونم چی خریده شده
چکی و فله معامله شده بود
فقط حتم داشتم کلی بوم خریدم
همین‌قدر ما را بس که تا خود صبح در کارگاه بودم
خوش‌حال و پر انرژی

تا حالا با رنگی غیر از وینزور کار نکردم، این هم از همون نقاط کوری بود که از اساتید قدیم به ارث بردم
و حالا منم و خروار خروار رنگ که فقط دوسه تا ویزور درش هست باقی ناشناس برای من
و من و شوق آزمودن اون همه رنگ مگر می‌گذاشت بخوابم
چند مارک مختلف آلیزارین


از جمله یکی هم همانی که کارم گیرش بود
و تجربه‌ی رنگ‌های سفت غیر از وینزور، چنان پر از شادی و انرژی بودم که تا پنج صبح توی کارگاه این‌ور و اون‌ور می‌شدم
و من دوباره و اساسی روی مشیانه کار کردم
درست همون هفته ده سالگی‌م بود که بین درختان حیاط نارمک قایم می‌شدم تا بی‌دردسر فقط نقاشی کنم
و شاد باشم با تمام وجودم
دقیقن همان شوق و شادی درم زنده شده بود
و می‌خواستم بخوابم و نمی‌تونستم
وقتی بوم ها رو مرتب می‌کردم دیدم یکی سر صبر برای تمام طرح‌های مانده در ذهنم، بوم ساخته
یکی یکی می‌کشیدم بیرون
این برای پری دریایی
اونم برای عروسی ایران
اونم برای هدیه دلارام
اینم برای اون کار دخترهام با هم و ..... تمام نیاز من و حتا بیش از تصورم همه آمده برابرم بودم
و این همون نقطه‌ای بود که به پریا می‌گفتم
- وا بده دختر. اگر واقعن کارت گیر باشه، مشکل تو نیست
مشکل روح است و اسباب بازی‌هاش
خودش بلده چه‌طور برات تامین کنه
و او که فقط تکرار می‌کرد:
تا من تکون نخورم که پیانو نمی‌آد دم در
- تو بنواز با همون ساز مشکل دار. بذار خودش خسته بشه و بره سازش رو پیدا کنه
موضوع اینه که باید بنوازی، عاشقانه
بهش فکر نکن. شده تصور کن و شادمانه فقط بنواز
کی فکر می‌کردم با پول پنج بوم کل لوازم تا آخر عمرم می‌آد خونه؟
کی می‌تونستم به خرید این همه امکانات حتا فکر کنم
رقم بالای وینزور کلی دست و پام رو سفت گرفته بود و چه‌طور به آزادی رسیدم
حتا در خواب هم جا نمی‌شد کل لوازم یک آموزشگاه نقاشی روزی منتقل بشه این‌جا؟








این‌هم صندوق عثیقه‌ی اهدایی آقای انوش رحیمی


۲ نظر:

  1. این همه خوشحالی ، این همه ذوق و هنر ، نشان از تنهلیی نیست . شادی برای شماست ، شاد کام شاد زی شاد مهر و شاد بان باشید .

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. درود به شما با این همه انرژی مثبت.
      در هم اکنونی که شدیدن به آن نیاز داشتم
      واقعن داستان زندگی ما آدم‌ها چیست؟
      بی آن‌که هم را ببینیم با هم آشناییم و به سادگی با جمله‌ای از هم می‌توان تا بهشت رفت

      حذف

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...