گاهی هم این طور میشه؟
نه
هیچگاه اینگونه نبوده که حتا نتونم بخوابم
دیشب دیگه از خستگی به رختخواب رفتم و میفهمیدم که به قدر بیل زدن زمین بدنم درد میکرد
هنوز هم شاید یهنموره درد داشته باشم
اما شیرینترین داستان زندگیمه
در این چند هزار سال همه کار کردم
البته جز طبابت و خلبانی
از وقتی هم که یادم میآد و شاید هنوز قدم به طاقچه نرسیده بود
کلاس نقاشی میرفتم
از ده یازده سالگی
از این رو همیشه حتم داشتم که من
نقاش به دنیا اومده بودم اصن
ولی چی میشه که تا امروز چنین تجربیاتی نداشتم؟
صبح یاد فالگیری افتادم که یه روز گفته بود 77 سال عمر میکنم
و کلی گریسته بودم
طیهو فکر کردم ،
وای.................. یعنی
هنوز کلی وقت مونده تا همچنان نقاشی کنم و لذت ببرم؟
از شدت لذت، نتونم بخوابم
از شوق رنگها روانم به پرواز بود
چرا این همه سال این ذوق رو نچشیده بودم؟
همین برای من بس
بعدش نقاشی بعد
اینطوری دوباره میرسم به خالق و لذت خلقت هر لحظه و
اینکه چهطور میتونه وقت کنه بیاد بالای سرمن چوب خط بزنه
که با پای چپ رفتم موال یا راست؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر