این حس رو دوست دارم
خیلی هم زیاد دوست دارم
نه منتظر کسی هستم
نه جوابی
نه کار راه بندازی
نه به فردا میاندیشم
نه به دیروز و گذشته
نه از کسی طلبکارم
نه به کسی بدهکار
نه با کسی دشمنی و نه مهرورزی بیهوده
خلاصه که در ذهنم چیزی موجود نیست به جز حالا
خب حالا چه کنم؟
فکر کن
اون همه بوم ریخته کنار اتاق و چون نمی دونم از کجا و کدام شروع کنم
فقط خیالبافی میکنم
اول برم سراغ اون؟
نه این یکی واجبتره
شاید عمرم به فردا قد نداد
ولی امروز حسش نیست برم سراغ اون موضوع
خب برو سراغ یکی دیگه
و این چنین است که انبار بوم هم داشته باشم
باز هم نشستم و منتظرم نقشی خودش بیاد
یک طرح مایه دار و جانانه
طرح وقتی در ذهن زیست میکنه، مایه فساد و تباهی میشه
هی میخواهی جست بزنی بری کوچه و با بوم برگردی
شب توی رختخواب میافتی به یاد فلان ایده
و قرار فردا و خرید روز آینده
حالا که همه چیز هست
کارم نمیآد
این کل هوم مورد مصرف ذهن بنده
chand rooz pish ye film didam be esme "Big eyes
پاسخحذف"
hatman bebin , dar bare ye khanoom naghash hastesh,
چشم قربان. حتمن
حذف