۱۳۹۴ آبان ۱۱, دوشنبه

منه عالیقدر دخت بابا






از همون اول اول‌ش فکر می‌کردم ، بسه دیگه بزرگ شدم
درواقع در ذهن می‌پنداشتم همین‌که بتونی جواب بزرگ‌ترها رو بدی
یا به نقد بنشینی ، یعنی بزرگ شدی و حد رشد یافتی
حالا بماند که در این اوهام چه گندها هم که نمی‌زنیم و ..... داستان
ولی موضوع مهم اینه که ما در هر مرحله از زندگی فکر کردیم رسیدیم و می دونیم و سر در می آریم و....
و بابتش چه گندها که نزدیم تاحالا
حکایت رشد در من هم هر روز بعد تازه‌ای به خودش می‌گیره
و این آدمی که هستم رو شاید حتا بیست سال پیش نه می‌شناختم و نه تصوری ازش داشتم 
که بشه و بتونم
درواقع تصورات همیشه ما رو به بی‌راهه می‌بره
زیرا محصول ذهن جمعی و فردی‌ست
بیست سال پیش که به مشخصه‌ی امروزم اگر می‌اندیشیدم هول می‌کردم، جامه بر تن می‌دردیدم
که آقا..... مگر می‌شه؟
لابد بعدش هم باید برم اون دنیا
زیرا
تصوراتی که ما از من داریم تا اخباری که از من‌های حقیقی می‌شنویم
به‌قدری از هم دور است که در همان دوران جهالت، فکر می‌کردم اگر بی‌ذهن
اگر بی جمع یاران اگر بی گوشت اگر در سکوت و بی‌قضاوت و .... این‌ها زندگی کنم
لابد دوتا شاخ درآوردم یا غیب شدم و کسی نمی‌تونه من رو حتا ببینه
یه چی در حد شق‌القمر و یا حتا داستان‌های کارلوس
اما حالا
این شهرزاد عزیز و جدید و ..... اینا به‌قدری نرم نرمک شکل گرفته که نه فهمیدم کی و چه‌طور ساختار ذهنی‌م تغییر کرد
و نه متوجه می‌شم که چه‌طور می‌شد در اون همه آشوب و بلوا زندگی کرد؟
که من هم می‌کردم ، هم سعی بر حفظ‌ش داشتم و هم این‌که حقیقتی از من رو باز می‌تاباند که
بهش مفتخر بودم
منه عالیقدر دخت بابا

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...