یا دیشب رفته بودم معراج؟
غلطه
یا رفته بودم مراکز انرژی؟
یا با اساتید گرام دیدار داشتیم و سر بند فالوده خوردیم؟
یا اقمار و کواکب یهجور جفت همند که اوضاع امروزم چنین است
نمی دونم
خیلی هم واجب نیست بدونم
امروز با دیروز تفاوت بسیاری داره
حتا با هفتهها و ماهها و..... گذشتهی بسیار
نمیدونم هر چه هست که خیلی خوبه
یهجورایی انگار در محضر استادم و همینطور اطلاعات در حال آمد و شد
دروغ بگم؟
دروغگو سگه
اصولن و فطرتن کاهل نمازم به وقت صبح
یعنی انقدر که به امورات تماشای زمان و کائنات و .... میهمان بازیهای هنگام خواب دلخوشم که
حاضر نیستم حتا برای نماز صبح بیدار بشم و خودم رو از جهان ستاره بارون
بکشم اینجا و بعد هم که دیگه خوابم نمیبره و داستان، چرت بزنم تا فردا شب
زیرا نشاید که خورشید بر تارک آسمان نورافشانی کند و من دوباره خوابم ببره
روم نمیشه
دیروز فکر میکردم که، خب تو از ظهر شروع میکنی به شارژ تا نماز عشا
بعد هم دلت خوشه که مدام در فکر خدایی و داستان
اما تکلیف این شارژ اول وقت چی میشه؟
دروغ چرا
نهکه فکر کنی سپیده نزده بلند شدم برای نماز
اما شروعش اینطور شد که بهمحض بیداری و حتا پیش از نوشیدن احمد عطری
دو رکعت نماز صبح رو خوندم به قصد شارژ گام به گام
بعد هم کلی کار روز اول هفته داشتم
انقدر که دلت نخواد
اما ذهنه بال بال نمیز
نه که حتمن باب دو رکعت نماز
اصلن یادم بود اول وقت بخونم زیرا که حالم خوبه
و تمام امروزم بر تجزیه تحلیل نماز سپری شد
یعنی بهجای شمسی و سلطان خانم و .... فلان و دیروز و پارسال خودش خودمختار
فایل نماز رو درآورده بود و برسی میکرد
بهجای ولگردی تام و کمال
و شاید حتا ذهن ولگردم نبود
ذهن خلاق و سپید، خدایی در امروز در حال تجربه است
یعنی همینکه صبح چشم باز کردم وپیش از وز وز ذهن
توجهم رو به سکوت درون و پیرامون دیدم، دوست داشتم
پیدا بود که امروز صاحبش اومده و ذهنه میگه: در ریم
همینطور نوک پنجه رفتم خرید و به سبک سیندرلا وسایل روی هوا و سبکبال جابهجا میشد
تا طبخ شام و ...... وقت اذان مغرب
از اول صبح
که نه
از نماز ظهر هی تو سرم چرخ میزد و دلم میخواست بنویسمش برای فرداهایی که مقایسه میکنم
به تحریر در نمیاومد
یعنی عصر هم اومدم و سعی کردم بنویسم
اما نظم و ترتیبش تا دانشگاه و اینا بیشتر قد نداد، برای قلم
تا سکوت درونی نماز مغرب
که بنا بود اصلن به هیچی فکر نکنم
اما به قدری استدلال قوی پشتش بود خدا میدونه چند رکعت نماز اشتباه خوندم
هاوکینگ که نیستم در پسه سکوت هم فکر کنم
بیا پایین خیلی کشدار و بد قیافه میشه این طوری
مثل جادهی هراز که وقتی نزدیک آبعلی میشه ، دیگه جونت به لبت میرسه تا
برسی خونه
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر