۱۳۹۴ آبان ۱۴, پنجشنبه

دم‌پختک مغز





وقتای بچگی که ما بودیم و رسیدن روز تعطیل
ما بودیم و سفره‌ی سپید بی‌بی و عطر قورمه سبزی
ما بودیم و صدای جیغ و خنده‌های بچگی
صدایی که نه تنها حیاط خونه که کل محل رو با شادی  پرمی‌کرد
کاسه‌های کوچک ترشی، دست‌رنج بی‌بی 
خنده‌های زندایی جان‌ها و غرغر بی‌بی هنگامی که هر بار با منفل و اسپند به استقبال نوه‌ها می‌رفت
که مبادا حسود بچه‌هاش رو چشم کنه
ظرف بزرگ هندوانه یا انار عصرگاهی که از این سر اتاق تا اون‌سرش دست به دست می‌گشت
یا ترانه‌های دایی‌جان محمد که همراه صدای ضرب می خواند
و تمام ثروتی که در خاطرات پشت سر به‌جا ماند
در کنار سبدهای چوبی که به خط در حیاط منتظر برنج یا سبزی خوردن و .... داستان لم داده بودند زیر آفتاب و
به همه فخر می‌فروختند
و من و اکنون و حیرت یک سوال
بی‌بی چه‌طور از پس همه‌اش برمی‌آمد در حالی‌که
من کم می‌آرم؟
شاید بی‌بی حرفه‌ای شده بود؟
شاید عشق‌ی عظیم‌تر در دل داشت؟
شاید رسومات زمانه‌اش می خواست و هر چه که بود
من چرا نمی تونم؟
شاید سی این‌که ان‌قدر به سکوت و تهی‌ها عادت کردم
به نبود هیچ‌کس و خالی زندگی و تنها به گوش دادن سکوت برای شکار صدای روح‌م
نمی دونم چرا نمی تونم هنوز کوتاه بیام و نشنوم وز وز مداوم این مرد  
ترجیح می دم اصلن دخترم رو نه بشنوم و نه ببینم
باشد که از سایه‌ی این پدر وا مانده‌ی جا مانده از حیات دور باشم
دمه بی‌بی جهان گرم که یا بلدش بود 
یا فهمیده بود چه‌طور اولاد تربیت کنه
حتا بعد از طلاق
یعنی نشد که این دو تیره اولاد زیر یک سقف باشند یکی از دیگری طلبکار
یا از بی‌بی 
چرا من بلدش نشدم؟
شاید چون
من دنبال اونی می گردم که روزی بی‌بی در کودکی بذرش رو در ذهنم کاشت
در جستجوی خدا
یعنی بی‌بی بلدش نبود؟
من کج فهمیدم؟
اصولن اگر وسط جماعت باشی و هنوز در جستجو ، راه نمی‌ده
یعنی این یکی دو ماه اخیر فقط یک دم‌کنی سرم کم داشت
بل‌که مخ‌م بپزه و خلاص بشم
چه‌طور می‌شه هنوز همانی را زندگی کرد که هزار سال پیش بودی؟
من نتوانم
برخی توانند
و از جایی که باور ندارم هنوز مادری، قدر قدرتم و بناست مثل شزم همه‌جا حاضر باشم
از جایی که دیگه بچه نیستند
لازم هم نیست مادری باشه
وقتی همه‌ی سهمت از مادری شنیدن طلبکاری و نقد و داستان باشه
خود خدا هم دلش نخواست اولادی داشته باشه و زد زیر ماجرا
منم نمی‌خوام این خاله بازی رو کش بدم
زیرا هرجایی که اسم من به میان می‌آد تمام قصور و کاستی و بلایای طبیعی و غیر طبیعی‌ ..... و اینا
 محصول جانبی حضور من می‌شه از بهار به سعادت آباد
دیده و ندیده، شنیده و نشنیده
سی همین  ترجیح می دم فکر کنم اینم رفته فرنگ پیش اون یکی و دارن به خوبی و خوشی زندگی می‌کنند
وقتی روزی صد مرتبه می‌شنوی:
نه مادر لازم دارم نه پدر
چه مرضی‌ست دیگر؟




این منم که نیازی به هیچ کس ندارم 
که آموختم تنها اومدم
تنها هستم و تنها هم از این جهان خواهم رفت
این همان تفاوت عظیم من است با بی‌بی‌جهان
کاش بودی و بهت می‌گفتم بی‌بی جان که تو هم تنها آمده بودی و تنها رفتی
 با این تفاوت که همیشه چهل و چند ساله ماندی و من از تو کلی بزرگتر شدم

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...