۱۳۹۴ آبان ۲۴, یکشنبه

ثروتمندی





فقط خداوندگار عالم می دونه من چنی ثرو تمند و متمول‌م
حتا خودم هم خبر ندارم که در این جهان چه‌ها دارم یا ....؟
و این حقیقت وجودی یکا‌یک ماست
دیشب بعد از گپ با پریا عکسی از شانتال روانه‌ی دیار فرنگ کردم که در تخت‌ش خوابیده بود
از جایی که اتاق نیمه تاریک بود ، به‌نظر می‌رسید جاجیم تشک زیرش ، کثیف باشه
بلافاصله ندا از اتریش رسید که:
ای داد برمن. می‌شه ملحفه‌ی بچه‌ام رو عوض کنی؟
حالا چنی توضیح و توجیح که بابا این سگ توله‌ی شما فقط به این جاجیم اعتماد داره
و فقط روی این می‌خوابه و هر چه براش ملحفه می‌دوزم 
به قدری مثل خاک چنگ می‌زنه و زیر و روش می کنه تا عاقبت پاره و خیالش راحت
تا بتونه جاجیم عادتی رویه‌ی تشک رو حس کنه و خوابش ببره
اصولن با هر گونه روکش مشکل داره
تشکچه‌ی اتاق تی‌وی هم با زور کلی سنجاق و منگه هنوز سرجاش مونده
روزی صد بار می‌خواد درش بیاره
سگه دیگه، آدم که نیست
ولی اون بخش کمال‌گرای من از دیشب درگیر شد که برم پارچه بخرم و دوباره رویه بدوزم و چرخ کنم
که نتونه در بیاره
حالا بخش نظافتی و شستشوی رویه بماند، فقط جد کردم که همین امروز فردا برم پارچه بخرم

صبح که چشم باز کردم از صدقه سری کفتر لات‌های پشت بوم یه‌سر رفتم بالا که فکری برای کانال کولر بکنم
بلکه کمتر صدای پاشون رو بشنوم
کار که تمام شد داشتم از اتاقک معروف به خر پشته خارج می‌شدم
که نگاهم رفت و چسبید به یکی از صدها ساک و اسباب هزار ساله‌ای که تلمبار شده اون‌جا
هزار سال پیش در یک بسیج عمومی و هنگامی که بیمارستان بودم
اهل بیت هر چه به‌نظرشون اضافه رسیده بود رو برده بودند بالا
و من که هیچ‌گاه دلش رو نداشتم  اون‌همه وسایل خاک گرفته رو جابه‌جا کنم
بر حسب اتفاق نگاهم افتاد به زیپی باز و دست بردم به کنکاش
اول از همه یک شکچه‌ی بچگی پریا پرید بیرون 
بعد چندین متر متقال نبریده
و شروع کردم به تخلیه ی ساک
و خدا می دونه چنی هیجانزده برگشتم پایین 
دو سه ماهی‌ست ذهن‌م کلید خورده به شیشه شیرهای قدیمی و حسرت این که،
چرا عقل نکردم یکی‌ش رو نگهدارم
از اون هوس‌های بچگونه و هنری که شاید روزی شاخه گلی درش بذارم
کنار اسباب سماور برنجی ذغالی
یعنی کرم‌ش بد جور به ذهن‌ افتاده بود تا جایی‌که می خواستم روزی برم جمعه بازار 
خدا رو چه دیدی؟
شاید یکی جستم
دو تا
هم کوچیک و هم بزرگ در همون ساک بود
و کلی چیزهایی که لازم داشتم و لازمه‌اش خرید از بازار بود
و بخصوص خط کش‌چوبی مدرسه
که مال ابتدایی‌م هست و دبیرستان رو امروز کشف کردم
خلاصه که به معنای واقعی به همه چیز فکر کردم 
بخصوص به این که ما فراموشکاریم و حتمن این شهرزاد امروز
 در دیروزها هم می‌دونست شیشه‌ها رو لازم داره
نه تب امروز و حالا باشه
این مصداق همه‌ی ما و آرزوهایی‌ست که گاه در دل داریم
بی‌اون‌که بدونیم خودمون داریم
همه‌اش رو
هر چه که لازمه‌ی اکنون است
خدا می دونه در اون اتاقک چه گنجینه‌ای پنهان است و هنوز از آن بی‌خبرم
و شاید گاه آرزوشون می‌کنم

مصداق هنگام حضور ما در این جهان است که با همه‌ی مایحتاج لازم ورود کردیم و 
افتادیم به دریوزگی و حقارت

یکی از رویاهای قدیمی‌م اشاره‌ی سختی به این اتاقک داشت
تا حدی که فکر می‌کردم، منظور اینه که هر چه در ذهن تلمبار کردی رو باید دور بریزی
و حالا  به تعبیر حقیقی‌ش رسیدم
اتاقک نماد روح من است با گنجی جاودان که از یاد رفته 
و باید دوباره جستجو کنم

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...