۱۳۹۴ آبان ۱۸, دوشنبه

عقربه‌های ساعت






دیشب‌م تو گویی، ساعت و شاید عقربه‌های ساعت
مداوم در کل بستر چرخیدم و بیدار شدم و خوابیدم
از دیروز گلو درد داشتم و حالم خیلی مناسب ورود به کارگاه هم نبود
ولی از جایی که
خودم هم دیگه نمی دونم این سرماخوردگی‌های وقت و بی‌وقت رو باور کنم یا نه؟
پیش‌دستی کردم و سوپ و شلغم و دارو به قید دو فوریت .... داستان
تا صبح امروز که نمی دونم زنگ تلفن از کدوم کوچه پس کوچه‌ای می‌رسید تا بستر؟
به هر ضرب و زوری از جا کندم و رسیدم به زنگ مزبور و 
صدای والده‌ام که :
- خواب بودی؟
  و منه هنوز خواب با ترشی و تلخی :
- مریضم.
معلومه که آدم سالم ساعت 11 که خواب نیست؟ ولی از جایی که از بچگی ما بودیم و
این سینوزیت لاکردار و ما بودیم و غیبت‌های بی‌شمار ، ما بودیم و باور والده‌ام به درس نخوانی و
ما بودیم و عدم باور والده‌ام و کلی غیبت و گواهی های رنگارنگی که 
از اطبای مختلف در پرونده‌ی تحصیلی پر از افتضاح و غیبت‌م موجود بود
نمی‌دونم والده‌ام چی فکر می‌کرد که در سر من هم رفت به شدت؟
که همیشه مریض مصلحتی‌ام!
ولی یک چیز رو خوب یادمه
دوره‌ی دبیرستان یادم نیست چه درسی و داستانی بود که نخونده بودم و 
فکر مدرسه قلبم رو تهی می‌کرد. شب وقتی داشتم می خوابیدم
ذهن‌م چنان درگیر داستان بود و آرزوی تبی شدید در حد مرگ که اصلن صبح رو نبینم تا
در دبیرستان پر فخز مرجان جلوی بچه‌ها ضایع بشم
اصلن نفهمیدم کی صبح شد؟
کی دوباره شب؟
و دوباره روز شد ؟
فقط به اون نشونه که سه‌چهار روز در تب شدید سوختم و لرزیدم
این‌بار رو والده ام‌ هم باور کرده بود که واقعن بیمارم
که البته
نه سرماخوردگی 
تب مالت
من صداش نکرده بودم
ولی آمده بود و دردسرت ندم که شوخی شوخی تا پای مرگ رفتم و ماه‌ها درگیر بیماری شدم
ولی دروغ چرا از اون به بعد یادگرفتم کافیه از یه‌جایی دلت طلبه‌ی بیماری بشه و حس بگیره
همین‌قدر کافی بود تا بری به سمت عدم
خلاصه که از همون زمان تا هنوز نه خودم و نه والده ام نمی دونیم که من واقع بیمار می‌شم؟
یا بیماری و صدا می‌زنم؟
و ماجرای من از دیروز مجدد کلید خورد و چپ شدم یک‌ور تخت
اما همین‌که والده‌ام دست انداخت و از ناکجای خواب بیرون‌م کشید از قرار خوب بود
نمی دونم کجا بودم و مشغول انجام چه غلطی که تلفن به صدا درآمد و 
هنوز خواب از بستر زدم به راه
بعد هم که تا بخوام واقعن بیدار بشم و حواسم بیاد سر جاش
عقربه‌های ساعت خبر داد که:
- بدو بدو اذان در راه و برو برای وضو
فکر کنم این اولین نمازی‌ست که واقعن خواب خوندم
طولانی شد بیا پایین باقی‌ش رو بعد از ریختن یک لیوان چای احمد عطری برات برگم

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...