چنی مرور سیستم جالبی داره!
یعنی از هنگامی که مرور دوباره رو شروع کردم
کلی اطلاعات از اون زیر میرا هی میزنه بیرون
نکاتی ریز و شاید حتا بیاهمیت، لیک خوش آیند و یا برعکس
به هر حال سیستم ذهن اینگونه عمل میکنه که در برخی مواقع چنان بعد هیجانی رو فعال میکنه
که کلی رشتههای انرژی در لحظات وقوع رخداد از ما به بیرون ریخته
و در همون زمان باقی میمونه
حالا این که بشه واقعن با مرور دوباره رشتهها رو برگردوند یا نه؟
دروغ چرا؟ خودم هم حتم ندارم برگشته باشه یا نه
اما یک چیز رو باور کردم این که
خاطراتی که مرور میشه
بخصوص خاطراتی آزار دهنده و تلخ
دیگه نه الکی بهیادم میآد و نه در صورت یادآوری
دیگه نه هیجانیم میکنه که برم بزنم فک فلان یارو یا .... بیارم پایین
نه احساساتم تازه و .... یارو میشه
فقط در حد اطلاعات طبقه بندی میشه
اما خوبیش هم این بس که خاطراتی بهتدریج به روز میشه که اون زیر میرا گم شده بود
و مربوط به ایام کودکیست
کودکی شیرین و تنتنانی
از جمله صبح که چشم باز کردم، هنوز بین این جهان و جهان رویا
یوسف خان رو دیدم که پشت فرمان مینیبوس آبی رنگ مدرسه برای بیدار ساختن شاگردان خوابزدهی سرویس
رنگ گرفته بود که
خر
من
دو
سه
روزه
ینجه نخورده
خر من پس چرا نمرده؟
از پوست خرم پوست خرم تمبک میسازم
میزنم با سازش میرقصم
از دمب خرم
چشم خرم
پای خرم
همینطور تا اجزا خر بهپایان میرسید
حالا این خز از پشت خر داستان اخیر مولانا هویت پیدا کرده و برجسته شده یا نه رو
دروغ چرا؟
نمیدونم و حتا شاید بعید؛ زیرا
این پس از یادآوری خریدهای صبحگاهی مدرسه به روز شده
برای ما بچههایی که از لای پر قو باید میرفتیم مدرسه
و هیچ چیز شبیه به خانوادههامون نمیتوست خواب رو از سرمون ببره
چه بهتر از آواز خر من میشد؟
که هم خنده دار بود و هم ممنوعه
فکر کن من اگر این آواز خر من را در خونه میخوندم
یا حمید سیفناصری پسر ژنرال آجودان شاه
یا خلیج و ساحل و دریای، حجازی که فرزندان تیمسار حجازی
مایی که معلم رقصمون ، مادام لیلیلازاریان بود و کلاس تمرینمون تالار فرهنگ، تالار رودکی
چی میتونست شیرین تر از شکستن خط قرمزهای خانوادهای باشه که همگی رو خواب روانهی مدرسه میکردند که،
همه یکرنگ باشیم و خط جدا سری نیاموزیم؟
شاید همینطوریها منم خط شکن شدم و متنفر از هر گونه جدول و چارچوب و قرداد ؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر